متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

مجنون کراوات نمی زند


نه پلنگ هستم ونه شاعر اما صخره مرا به خود می خواند  صوت جنون وقت افطار چسبیده به بال پرنده ها پرت می شود این گوشه دنج : الله اکبر...

نه شاعر هستم و نه پلنگ...مردی زخمی که نه از صخره پریده است و نه....سالهاست این صخره وقت مستی مرا در خود فرو می برد تا بپرد...صخره را می گویم من زانو می زنم در خود و او خیز برمی دارد تا ماه و در بغل می گیرد این تنها افسانه جهان است که واقعیت دارد بعد ماه آرام آرام در زمین ته نشین می شود و شبهای بعد صخره درد زایمان میگیرد و می نالد اگر صدایی شنیدید نترسید زمین می خواهد ماه بزاید به لهجه خودش و نتیجه اش انبوهی گلهای وحشی است

نه شاعر هستم و نهپلنگ...ماه را می گفتم حدیث مستی ام 

دستش را دراز می کند که بیا ومن کفشهایم را لنگه به لنگه می پوشم و...کسی می گوید آتیش داردی به خودم که می آیم مردی تکیده از مستی افیون برمیگردد می گویم دلم پراز آتیش است بدم خدمتتون رو برمیگرداند ومی گوید امام رضا شفات بده

یاد امام می افتم و ....تمام بغض این چند وقت را جیغ میزنم مرد برمیگردد وفحش می دهد که پرید هرچه زده بودم ومن نه تازه نئشه شده ام از این همه آبی روشن که در گلویم موج می زند

نه شاعر هستم ونه پلنگ...ماه مورب بالا رفته است نه من نه پلنگ نه صخره نه افیون آن مرد خمار دستمان به دامن ماه نمی رسد 

برایش بوسه ای می فرستم او از شرم اندکی سرخ و سپید می شود که یعنی خجالت بکش و برو...می روم ...یعنی برمیگردم سمت آدمیزاد....تا پایین تپه اله ناز می خوانم


پی نویس:

این حکایت واقعیست بگذارید به حساب جنون...سه شب پیش اتفاق افتاد ... جنون مجنون آبجی سهبا هوایی ام کرد به نوشتن


نظرات 7 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 00:34

پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

مانده ام که در ادبیات ما
قشنگ تر از این شعر
برای این حکایت عشق پلنگ به ماه
شعری هست؟
...
برخی می گویند عشق نیست و حسادت است
من می گویم حسادت نیز شکلی و رتبه ای از عشق است
پلنگ دل ندارد؟
پلنگ هم عاشق می شود
هر چند کارش دریدن است اما
چونان همان قصابی که دل بسته بود و کارش از دست شده بود...

شک ندارم شعری بهتراز پلنگ وماه حسین خان منزوی پیدا نمی شود
رابطه ماه و پلنگ در این شعر از روی حسادت نیست.حس مالکیت بخش مهمی از عشق را تشکیل می دهد و متاسفانه بد تعبیر شده اس این حس مالکیت را حسادت قدرت طلبانه تعبیر کرده اند...اما پلنگ عاشق است چون هربار می پرد تا ماه را بگیرد و قدرت تابع عقل است نه جنون

سهبا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 23:32

عاشقی به رسم زمین , یعنی انبوه گلهای وحشی ... یعنی می شود من هم چون زمین , چون ماه , گل کنم ؟
سلام برادر . ممنونم از پاسخی بدین زیبایی که به سئوالم دادید.

شک در عشق جایز نیست....مهربانترین گل روشن اینروزها کف دستهایتان می روید

سلام آبی آرام

سهبا جمعه 4 مرداد 1392 ساعت 23:32

داستانتان هم بسیار زیبا بود . لبخند نشاند بر لبهایم . باز هم ممنون .

لبخندتان باران
سپاس

حمید شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 21:43 http://boyofrain.blogfa.com

سلام. این مدل نوشته هاتو دوست دارم!
جدیدا همه عاشقا کراوات می زنن! به قول شاعر: کراوات زده ام که خوشت بیاد، همه به من می گویند که کراوات بهت میاد!
بشین بابا حمید! کلا زده به سرم این مدت!
گفتی ماه و هوایی شدیم...

سلام حمید خان
اینم یه نشونه دیگه از اثبات قلب مهربونت
کدوم شاعر اینهو گفته...تو قاموس ما مجنون یعنی پریشون فکری و کراوات....
خودمونیم به کسی نگی تو از روز اولش هم همینجوری بودی....عاشق جان

سرزمین آفتاب شنبه 5 مرداد 1392 ساعت 22:33

قدرت تابع عقل است ؟ ...
پس چرا همیشه من به جنون می رسم؟
آنقدر ها قوی نیستم
اما ضعیف هم نبودم
اما آخر کارم به جنون کشید
بس که پریدم و پنجه به خالی زدم
کدام عقل پشت این خیز است ؟
من ...شاید حسودی عاشقم
یا عاشقی خسود
اما مالک...هرگز

بله...عقل است که قدرت را می سازد و به پیش می برد کدوم حکومت و قدرت رو می شناسی که بر پایه عشق به پیش رفته باشه
شکسپیر توی نمایشنامه شاه لیر همین قضیه رو پیش می کشه که شاه لیر برای عشق دخترانش تمام حکومتش را می بخشد اما دوتن از دخترانش با عقل تصمیم می گیرند و تمام حکومت را بالا می کشند و دختری که با عشق تصمیم گرفته راهی جزیره نمک می شود و می میرد و دختران شاه را از خانه بیرون می کنند
القصه
باید به جنون برسی چون عاشق هستی ....متاسفانه جهان ما جهان عقلانیست و کسانی که عاشق هستند همیشه درد می کشند و عاقلان جهان در ناز ونعمتند
عاشق تمنای رسیدن دارد و این تمنا به حس مالکیت تعبیر می شود این حس است نه خود مالکیت
عاشقیت نوش باد دوست خوب خوب خوب من

ریحانه دوشنبه 7 مرداد 1392 ساعت 15:40

http://upload7.ir/images/75915988194816542986.jpg

گریه مردانه می گویند که نا زیبا بود
مرگ من امشب بیا مردانه زیبا گریه کن

سهبا سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 22:49

چقدرررر دلتنگم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد