متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

کرشمه خاکستر در عصر یخبندان

گاه عشق آسمان بود و روح زمین

تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد،
گاه عشق تخم بود و روح زمین
تا چه روید،
گاه عشق گوهر کانی بود و روح کان
تا خود چه گوهر آید و چه کان،
گاه آفتاب بود در آسمان روح
تا خود چه تابد،
گاه شهاب بود در هوای روح
تا خود چه سوزد،
گاه لگام بود بر سرِ سرکشی روح
تا خود به کدام جانب گرداند،
گاه سلاسلِ قهرِ کرشمه ی معشوق بود در بندِ روح،
گاه زهرِ ناب بود در کامِ قهرِ وقت
تا خود کرا گزد
و کرا هلاک کند...

 رساله «سوانح فی العشق»  احمد غزالی


پی نویس باران:

این روزها که باران بارید آتشم خاموش شد ومن خاکستر شدم و نشستم به آواز خواندن شاید بشود ،ققنوسی در اندازه روحم بزایم سبک، تا پر بگیرد برای تماشای خدا

نظرات 23 + ارسال نظر
سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 22:48

شمعی روشن شد
لهیبش شمعی دیگر را گرفت
و آفتاب غروب کرد
شمعی آب شد
اشکش بر تن شمعی
و آفتاب غروب کرد
با اشک سمعی
شعله ای خاموش شد
شمعی دوباره شعله زد
آن دیگر را دامن گرفت
و آفتاب غروب کرد
بر بلندای شهر
بازی شمع و پروانه بود
در پر نگاه تو
یکسر سوختن
کاری مردانه بود ...( عباس معروفی )
سلام

تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .

سلام
سوختن بد دردیست...برای مرد شدن چند فصل باید گریه ها را در جیب پنهان کرد و روز مبادا روی آتش پاشید؟

سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 22:51

تب دارم
از جنس شمع های ذوب شده
بر تن تو
اگر خدایی از جنس توست
پس بمیر
اگر خدایی از جنس توست
پس زنده شو
آویخته چرایی ؟

های نارنجی!
ترنج به دست بگیرم
یوسفم می شوی
بر درگاه بایستی؟
می خواهم زخمی عمیق بسازم
که جامت به دستم باشم
گاه و بی گاه
می خواهم بنوشمت
مزه مزه نگاه نگاه
تا آخرین قطره
تا سپیده‌ی پگاه

"عباس معروفی"

سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:02

پدر می گفت : شمع که بد نیست , با آتش بازی نکن . من هم خودم راسوزاندم . آنقدر با ولع که هیچ نگفتم ! آنقدر با ولع که پدر نگاهم کرد و هیچ نگفت . آب جوش از روی پوستم گذشت و من دیدم که پوست آدم می رود و ماهیچه ها عریان می شود.
آنقدر موم شمع داغ بود که هر وقت روی دستم می ریخت , دلم خنک می شد.

اگر با خیالت در تب بسوزم
با خودت آقای من
تا کجا شعله ورم؟
....

طهورا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:10

من همین جا کنار این شمع ...بیصدا...می خونم هر چه بین این خواهر و برادر ...گفتنی ست...
سلام

بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش

یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش

این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد

با واژه ای ممنوع ، با انسانی از آتش

بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد

بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش

تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش

بغضش شکست و بعد شد طغیانی از آتش

کاری که از دست شما هم بر نمی آمد

من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

این روزها محکوم ِ اعدامم به جرم عشق

در انتظارم بشنوم ، فرمانی از آتش

سلام عمه خوبی ها

طهورا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:15

میگم سهبا خانم برادرتون از خود عوالم بالا اومدن

از خودم بپرسین ...نه بابا ازنهاوند

سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:23

شناسنامه برادر همین را گواهی می دهد عمه جانم . حق با شماست .

رفتم از اول ته ته شناسنامه ام رو نگاه کردم جز مهر انتخابات و ازدواج و تولد و تاریخ تولد چیزی نبود مبنی بر عوالم بالا والا

طهورا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:24

مثل موسی...از کوه طور ...

موسی؟ کوه طور
بابا بیخیال عمه خانم
فردا بگو منصور حلاج و دار و....

سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:33

از ماه سلطان بخواهید , تایید می فرمایند برادر . چونه بی چونه لطفا !

می دانم مهرتان مقطوع است اما چونه زدن جزو فرهنگ ماست
ماه سلطان تیر خلاص تسلیم شدن است
ناک اوت همینه

سهبا یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:37

ماه سلطان تایید مهربانی خداوند است بر صفحه های زندگی برادرم .
ممنون که آمدید برادر آبی ها . شبتان آرام .

ناک اوت تایید مهربانی تان است و شکر که ماه سلطان حرف روی حرف خواهرم نمی آورد
شبتون پروانه

ژیکان یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 23:40

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم

برای حضرت عشق علیه السلام هزار بار سوختن و خاموش شدن با اشک دیده و خاکستر شدن و دوباره زنده شدن و خاکستر شدن و ...
کم است
باید عاشق باشی تا بدانی چه میگویم
سلام

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود

هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود

سهراب ِ شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

سلام
کم است این را عشق گفت ومن می نویسم شاید از بر شوم

خوش اومدین

زهرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 10:28

سلام
منم مثل عمه طهورا این گفتگوی شنیدنی خواهر و برادر رو میخونم و لذت می برم
اینجا بیشتر باید خوند و لذت برد
عکستون هم خیلی نازه

سلام
سپاس
مهربانی آیه بلند خداست و شمایان حافظان قرآن مهربانی هستید

زهرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 10:34

زیبا ..
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشایم
تا رود آفتاب بشوید ،
دلتنگی مرا ...

زیبا !
زیبا هنوز عشق ،
در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را
با من بگرد ..

یادم بده چگونه بخوانم
تا عشق در تمامی دل ها معنا شود
یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت
در تندباد عشق نلرزد ... !

زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را
احساس میکنم
آنگونه عاشقم که نیستان را
یکجا هوای زمزمه دارم
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است ..



زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم !

زیبا کنار حوصله ام بنشین
بنشین مرا به شط غزل بنشان
بنشان مرا به منظره ی عشق
بنشان مرا به منظره ی باران
بنشان مرا به منظره ی رویش
من سبز می شوم ... !

زیبا ستاره های کلامت را
در لحظه های ساکت عاشق
بر من ببار ..
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود و عشق
بچرخانم
بر حول این مدار

زیبا تمام حرف دلم این است
من عشق را به نام تو آغاز کرده ام
در هر کجای عشق که هستی ،
آغاز کن مرا...


محمدرضا عبدالملکیان

در برابر جادوی واژگان استاد مهربانی تنها باید دو دست بر زانو نشست به تماشای بهشت حضور خداوند

ممنون

سمیرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 11:14 http://nahavand.persianblog.ir

سکو ای همه شاعر! سکو چنی مشاعره! ای مری مه مونسم جا! سکو برارم ایجو بار ایما بار نما تو هی بنمی ای کتابا کت کلفت فلسفی هی ای کلمات بت بزرگتر از مغز ایمانه وداری بنیسی اینجه ایمانم سروه مو بشییه!! یه جوری چنه بزه منم حالیم با خو شی بکنیم ایما مینه خط عرفان و فلسفه نیسیم؟!؟!!؟! ای هوااااااااااار ا دس ای اردک و ای سهبا...ای مسلمونا هوااااااااار...خو ار ماخا پا ایمانه ا اینجه بووری بی ریدربایسی بو خو

شی بیه؟ په چه اوجور خوار؟ راسش بخای وکسی نویی هو : خومم نمینم ای غزالی شی گفته نوشتم که شما بیاتو جواو بیت منم ا وسط حرفای شما بفمم شی گفته
اما آجی سهبا
باید ا شما بپرسم اونجو شی مکنید او اداره تا جایی که مه خور دارم وا عین القضات و فلسفه کاری نره وش بو برو بنیش سندای مالینه درس کو نیا کاسه کیزه ایمانه بشینه هم
اوجور که گفتی فکر کنم پای استعمار پیر وسطه پیل دین وش که شی بیا افکار ایمانه بریزه هم
مه تسلیم او ار دیه حرفی زم سگو کو مه هی حرف مزنم آه سگو لام تا کام حرف نمزنم مه سکوت کردم و هیچی نموم بنی مه هی حرف میزنم؟ کجو حرف زیم...

سمیرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 11:19

باران همیشه به وقت می بارد.باران همان اشکهای خداست که خوب خبر دارد از بیقراری دل بنده هایی که دلتنگند و بی طاقت...وقتی که دیگر تاب نفس کشیدن برایت نمی ماند ابرهایش را در آغوش میگیرد و یکنفس و یک تنه آنقدر میبارد که دیگر اشکی نمانده باشد..بعد که سبک شد سبکی وزن زمین را به وضوح حس میکنی...همین است که باران لبخند و شادی میآفریند..و چه به وقت بود این بارش در هنگامه ماهی که ولوله می افکند در دل....باران شما را خاموش نمیکند شما خود یکی از قطره های اشک خدایید که گلستان میکند آتش ابراهیم را....می دانم که چه میگذرد بر حال دلتان...اما...من خواب دیده ام که کسی می آید....صبر می کنم تا آرام گرفتن دلتان را زیر زخمه های زنجیر و شمع های چهل منبر نظاره کنم...به اعجاز روز نهم ایمان دارم...

اشک
کاش بلد بودم جواب بدهم.منم به اعجاز عصر روزنهم ایمان دارم و ماه هاست تیغ کشیده ام بر روح تا زنده بمانم برای باران واشک
باورکنید من نه اینم که سنگم می زنند ونه آن که شما می گویید آدمی پراز هاشور آدمی معمولی که زشتی اش را با نیک صفتان مقایسه می کند
اما منتظرم خوابتان تعبیر شوداین همه شمع روشنم خواهد کرد؟

سرزمین آفتاب دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 11:27 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

ما هم منتظر آواز دلنشین این ققنوس زیبا هستیم
بخوان برادر
بخوان

صدای تو خوبست...

من بی سوادم

ژیکان دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 12:19

عشق از روی چشمان تیر خوردۀ عباس دیکته میگوید و ما با اشکهایمان می نویسیمش
و با دستهایمان بر سینه هایمان مُهرش میزنیم
باید کسی بگویدم:
اگر طاقت سوختن در تو نیست
ماندن جایز نیست
تا چراغها را روشن نکرده اند
تا صدای احلا من العسل قاسم را نشنیده ای بگریز
اینجا عشق را تیر سه شعبه میزنند

اینجا قرآن بر نیزه می شود

آه گفتی مدینه وکردی کبابم...عباس.ع. عباس.ع. عباس.ع.

سمیرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 13:46

آها! ایسه درس بی! ای کتابانه بل وره خوراک مارو مور تو خوت پره شعر و غرلی...ا خوت بنویس مه ا ری نویسی خوشم نمیا ای چن گل؟؟؟ ار دسی نجمنی مرم او غزالی و عین القضاته ا گوردرمیارم بنم شی ا جون مه ماخان؟

ری جف چشام...منم ا ری نویسی خوشم نمیا اما بعضی وقتا یه چی میا جلو چشم نمینم اش بیزرم....مه و قدر کافی روحشونه ملرزنم و گور

سهبا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:39

سلام برادر .
سمیرایم می داند من حساب و کتابم در اداره خوب است , حداقل خیلی بیشتر از روخوانی ام از این کتابهای سخت فلسفی که فقط خنده نیایشم را در بر دارد و درد دل خودم ! اما انصافا گرفتن کتاب عین القضات در دستان من برای آن اداره شیرین کم است , که سعی می کنم این را هم به جرمهایم اضافه کنم ! آنوقت دار زدن کمترین پاداش من است .

سلام آبجی
مهم انتخاب درست جملات است که می شود گه گاه زیر سایه بان فاخر بودنشان نشست به تماشای حقیقت

سمیرا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 08:59

خب خدا رو شکر این وب نویسی های ما حداقل موجب گسترش و توسعه لهجه شیرین ناونی شد و الان می بینیم که سهبا جونم بدون نیاز به دیلماج خودشون می خونن و متوجه میشن و جواب میدن...این یعنی فعالیت فرهنگی...میگم چرا کسی از من به عنوان چهره ماندگار فرهنگ ناون تجلیل نمیکنه ؟ ها ؟

نکته جالب همینه که شما دقیقا واژه های اصیل رو می شناسید این روزها واژگان نهاوندی فارسی شده اند البته با گویش نهاوندی
فعالیت فرهنگی یعنی هرگونه تلاش برای پاسداشت فرهنگ اعم از خرده فرهنگ یا فرهنگ رسمی

ژیکان سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 23:25

حال من خوب است.. غم کم میخورم...
کم که نه.. هر روز کم کم میخورم...
اب میخواهم.. سرابم میدهند...
عشق می ورزم.. عذابم میدهند..
من چه میدانستم.. که خود رفتم به خواب..!
از چه بیدارم نکردی...! افتاب؟

آخ امان از این دلِ تنگ

حال همه ما خوب است
اما توباور نکن

سهبا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:11

ز اول که مرا عشق نگارم نو بود
همسایه ی من ز ناله ی من نغنود
کم گشت مرا ناله و دردم بفزود
آتش چو همه گرفت , کم گردد دود
( احمد غزالی)

سلام برادر.

عین القضاة در کتاب تمهیدات در تمهید اصل دهم می‌نویسد: شیخ ما گفت(هر که را عشق نیست دیدار نیست)

سلام آبجی

ریحانه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 22:46

می توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه‌ انداخته‌ای سوی شکار دگری

آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
کــه پلنگانه به قربانـــی خود می‌نگری

آنچنان رد شو کــــه آشفته کنــی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری

مرهمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق ، آمــاده بکــن خنــــجر بــرنده تـری

هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنــگل انبــــوه نمـــاند اثــــری

نکند بـــوی تـــــو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
اعظم سعادتمند

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟

آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است:
پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن

با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن

من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل
قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد
سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن
از : حامد عسکری

سمیرا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 15:32

دلمان برای حماسه روز نهم و غربت غروب دهم تنگ شده...دلمان یک حماسه نوشت محزون و اشک آور میخواهد...که فقط کار شماست...

آفرین....حماسه...این واژه سالهاست کمرنگ شده است ...وشما به درستی این ترکیب واقعی را به کار بردید
انا مجنون العباس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد