متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

کبود تا عمق فاجعه


در من کودکیست که می ترسد از شمر....کتل ایستاده بلندتراز دستهای من ، پرچم های سیاه مویه می کنند در باد...عمو اکبر سرخ پوش می تازد ...

هنوزهم می ترسم از خاطره اش...همیشه برایم شمر بود حتی وقتی دزدکی نفرینش کردم  و گریختم که نکند مرا بگیرد و بکشد...

...و وقتی بزرگ شدم فهمیدم پدر است مثل پدرم...مهربان و متین

من از اسب نمی ترسیدم اما از عمو اکبر بسیار...تنها به واسطه سرخ پوشی و خشم بازی اش...

در من کودکیست که از صدای طبل و مارش تعزیه می ترسد....

بابا زنجیر میزد...عمو هم....مادر مویه می کرد در کوی سیدان و شمع ها چادرش را سوزاند واین چادر ماند تا همین روزها که شفایش داده بود

من می ترسیدم...بابا شانه هایش سرخ بودو کبود....عمو صدایش گرفته بود من می ترسیدم بگویم می ترسم ...اگر می گفتم بابا زنجیرش را زمین می گذاشت تا مرا آغوش بگیرد...ترس با من بود تا ظهر عاشورایی که عمو اکبر 

می گریست...شمر بود و می گریست...


من در کنار عمو وبابا می ترسیدم اما رقیه.س. نه....نه....نمی ترسید تا وقتی که عمو عباس .ع. با خون چشمهایش از اسب افتاد....من هروقت زمین می خورم دستهایم را حمایل می کنم که صورتم زخم نشود اما عمو عباس.ع. بی دست چطور از اسب نیفتد...؟

نهم  محرم است...موهای رقیه زیر دستهای عمو نوازش می شود...من هنوز می ترسم...کاش می توانستم نگذارم عمو به جنگ برود...نکند رقیه هم بترسد...نکند سیلی بخورد...نکند

می گویند اگر زینب.س.  نبود ...می گویم آری اما اگر عمو عباس.ع. نبود....

از رد امان نامه بگویم یا معراج در آب...؟ رقیه دلش گرم بود تا وقتی عمو عباس .ع. پاسبان خیمه ها بود.کاش می توانستم نگذارم عمو برود...کسی بیاید و نگذارد...نه... کربلا باید اتفاق می افتاد تا آزادگی  ترانه نشود  مث عدالت که برمحراب خونابه شد

خیمه ها می سوزد تک یل ام البنین نیست...قاسم هم....علی اکبر تشنه رفت...گوشهای پاره رقیه ...انگشت بریده حسین.ع. چادر خاکی زینب.س. وبوریا.... من اما از شمر می ترسم...من از خود بیشتر...

اگر در کربلا بودیم کدام سمت شمشیر می گرفتیم؟



پی نویس شمر: 

عمو اکبر شفیعی تعزیه گردان نامی  رفت در سکوت...و من ندیدم زنی اشک بریزد در سالهای نبودنش...اما چقدر حاجت گرفتیم در پس شلاق و خشم صدایش که افروخته بود تا بدانیم قساوت شمر را...خدایش بیامرزد



پی نویس نذر:

این سیاهه نذر عمو عباس.ع. برای حاجت عزیز دلی که نمی دانم حاجتش را ...اما آمینم را سنجاق می کنم کنج اشکهای تان  تا خدا بشنود 

یقین دارم دعای دسته جمعی اجابت می شود پس باهم باشیم تا شادی عزیزی در این حوالی

نظرات 12 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب شنبه 18 آبان 1392 ساعت 20:43 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

اَمٌَن یُجیب المضظر اذا دعا و یکشف السوء

* * * * * * * * *

در من کودکی ست که از شمر می ترسد...
بسیار زیبا بود عزیز
خدا بحق این ایام عزیز حاجت روایتان کند

* * * * * * * * *

من بسیار متفاوت از آوازهای مزدکی ! برخی از مداحان و...به واقعه بزرگ عاشورا می نگرم
چه آنکه محاسبه کردند و دیدند هم محرم 61 هجری مصادف با آبان شمسی بوده و هم در بین النهرین ! اگر کسی فقط دو ساعت زمین را حفر کند آبی خواهد جوشید
چشمخانه ی قلبم هرگاه خیس اشک می شود آن دمیست که مظلومیت حسین را در کافر خطاب کردنش
در تهمت خروج بر حکومت بستن بر او
بر توهین بر پدرش
ابر مرد تاریخ
و لرزش دل یل ام البنین
آنگاه که مشکش را نه
امیدش را گرفتند و از شرم مُرد که دست خالی چگونه پیش بچه ها برگردد...
را به یاد می آورم و سر تعظیم و احترامی حقیر ...به حقیری خودم
در مقابلشان فرود می آورم

حکایت عشیره و نسب عباس را چند سالیست ( نه دیر باز ) که می دانم و تازه فهمیده ام که خدای من...چقدر از مرحله پرت بودم و هنوز هم هستم...در شناخت انسانی به این اندازه رفیع در سلوک و طی مراحل کرامت و شرافت

کربلا برای من یادآور عطش نیست
یادآور قتال نیست
عباس و حسین در ذهن من کشتگانی بی سر و بی دست نیستند
حکایت عاشقیست
حکایت مردانگی
حکایت غرور و قدرت و سربلندی
آن چنان که جسمت را به زیر بکشند
اما زبون و از درون شکسته به اسم و حیثیتت از پایین به بالا بنگرند که باز هم بیش از پیش اوج گرفته ای

و زینب...
اسطوره ی ... چه بگویم... اسطوره واژه ی دردمندیست در برابر اقتدار و بزرگی زینب...شیر دختر علی !
من چه کوچکم
که اسم یل ِ ام البنین
نام بلند زینب
تنها نامش
بغض را فرمان داده راه بر صدایم ببندد

و چه بزرگ است زینب
که با آنهمه مصیبت

در شام
در برابر دشمنی سرمست مردانه فریاد کشیده است :
وای بر تو یا ابن مرجانه !!!

کم آوردم

کم آورده ام...
زیبا نوشتید چون زیبا می اندیشی
برای من تشنگی این حماسه نمک آش است...برای من خارجی خواندن نوه رسول خدا مهم است کسی که تربیتش را می دانیم وحتی سرباز زدنش از بیعت وگرنه ری حتما مایملکش می شد و نخواست آلوده شود
برای اصلاح دین جدم....
همین جمله و شاه بیت این حماسه : اگر دین ندارید لااقل آزاده مرد باشید...
زیبایی که حضرت زینب.س. از آن سخن گفت چه بود؟ جز عشق برادر به خواهر و عمو به رقیه.س. ؟
این که بدانی عباس.ع. می توانست در عیش بقیه عمر را بگذارند و وقتی خبر شهادتش به ام البنین رسید گفت اول عباسم.ع. شهید شد یا حسین.ع. و وقتی پاسخ شنید : عباس.ع. فقط یک جمله گفت: شیرم حلالت...این یعنی تربیت در عاشقی...

سپاس از دعا

سهبا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 21:13

آمین می گویم بر دعایتان به امید اجابت دل آن عزیز . امید که سقای کربلا خود برآورنده حاجات شما باشد.
سلام برادرم .

آمین...آمین

سلام آبجی
سپاس

سهبا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 21:16

کامنت سرزمین آفتاب و پاسخ شما خود تعزیه بود انگار که اشک جاری ساخت از چشمان خشک این روزها ...
ممنون هر دوی شما عزیزان .

کم آوردم در برابر اندیشه ناب برادر نابم

سپاس از مهرتان

طهورا شنبه 18 آبان 1392 ساعت 22:53

هر چه بیشتر می شنوم ،مبهوت تر می شوم ...کربلا را از هر گوشه اش بازگو کنی ...می شکنی.

یاد کودکی ام افتادم و صدای شیپور که تن ما را می لرزاند.چه عالی عمق تعزیه را شکافته اید...

سلام و امید هر خیری برای دوست .

حماسه انسانیت جز این نمی تواند باشد که لایه لایه می توان معنایش را شکافت

سلام عمه خوبی ها
چه دعای نیکی: هر چه خیر است بر ما و دوست ببارد

سمیرا یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 11:28

چه وجه اشتراک جالبی! من هم همیشه از اکبرشمر میترسیدم وقتی میدیدمش که در خانه اش در مهمانی ها و حتی در جشن ازدواجم چنان مهربان و دوست داشتنی و جذاب است اما من همیشه او را در همان لباس سرخ و آن پرها و کلاهخود و زره میدیدم و می ترسیدم....یادش بخیر هر سال دهه اول محرم همان شب اول و همه شبها پیراهن مشکی اش زیر لباس سرخ تعزیه اش انگار تیری بود بر چشم ابن مرجانه...انگار همین الان با همه توانش ایستاده تا از حسین دفاع کند....روحش شاد...من هر سال روز عاشورا برای اکبر شفیعی بغض میکنم و با دیدن بچه هایش که هر چه توان داشتند گذاشتند اما بعضی جاهای خالی هرگز پر نمیشود نه با خیال و نه با خاطره....روحش شاد.....عباس و حسین اسطوره هایی بی تکرار بودند و زینب مکمل حماسه و قیام...کاش به جای این همه مرثیه و اشک و آه از قیام خونین حسین برایمان بگویند....و پی نوشت........

جای بعضی چیزها پر نمی شود ....
حق اش ادا نشد ...برا منی که عاشق تعزیه ام و بسیار پی گیر خواهم بود می دانم عم اکبر بی شک جزو نوادر تعزیه گردانی ایران بودند...اما یکی می شود عمو هاشم فیاض و دیگری در شهر کوچک بدون تبلیغات محشر به پا می کند
خوشحالم هنوز نام پدرش زبانزداست و خودش
اما حماسه خونین...کاش تشنگی سایه نمی انداخت بر این تاریخ سرخ...بعضی جملات آتشم می زنند : حسین تشنه لبیک بود...

پی نوشت....

ژِیکان یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 11:56

زینب!
عازم سفریم خواهرم
عازم سفری پُر بلا
تا میتوانی دلت را محکم و فولادین بپروران
زینب!
امشب شب آخر است!
کودکانم را به تو و تو را به خدا می سپارم
تو زین پس ساربان کاروانی
زینب!
من دارم میروم
نه... اینگونه به من نگاه نکن
دل بی تاب میشود
بگذار بروم
نگاهت زنجیر است بر دلم
صبور باش... من باید ذبیح خدا شوم
تا دین زنده بماند
زینب!
چادر و معجری دیگر کنار بگذار
اینها به ناموس پیغمبرشان هم رحم نمیکنند
گوشواره های رقیه را هم در بیاور
برو داخل خیمه ها خواهرم
عبدللهِ حسن را هم با خودت ببر
زینب...
او می دوید و من میدویدم
او سوی مقتل
من سوی قاتل
او می نشست و من می نشستم
او روی سینه
من در مقابل
او میکشید و من میکشیدم
او خنجر از کین
من آه از دل
او می برید و من میبریدم
او از حسین سر
من از حسین دل

آخ امان از دل زینب

آخ امان از دل زینب
زینب خود مادر بود اما بر شهادت فرزندان نگریست بر نعش برادرها هم...زینب عصر عاشورا دیدنی بود که یک تنه ایستاد و خصم ترسید از پا پیش گذاشتن...بعد با تمام ایستادگی اش گفت : ما رأیت الا جمیلا

کاش مردان ما زینب وار می زیستند

سهبا دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت 21:24

سلام .امشب هوای سعدی دارم . این غزل هم سهم شماست از واگویه های شیخ سخن:

آنکه هلاک من هَمی، خواهد و من سلامتش
هر چه کند زِ شاهدی، کَس نکند ملامتش
میوه نمی دهد به کَس، باغ تَفَرُّج است و بَس
جز به نظر نمی رسد، سیب درختِ قامتش
داروی دِل نمی کنم، کان که مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد، باز به استقامتش
هر که فدا نمی کند، دنیی و دین و مال و سَر
گو غم نیکوان مَخور، تا نخوری ندامتش
جنگ نمی کنم اگر، دست به تیغ می برد
بلکه به خون مطالبت، هم نکنم قیامتش
کاش که در قیامتش، بار دگر بدیدمی
کان چه گناه او بود، من بِکِشم غرامتش
هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل
گوش مَدار سعدیا، بر خبرِ سلامتش

سلام مهربان

چه حس قشنگی...
ممنون
آرامم کرد

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 10:27

سلام
هم بر شما که خود اهل ادب و تربیت و هنرید
هم بر سهبای گرامی که خُردک نوشته ام را
چون شما
اغراق آمیز دید و خواند

می ترسم مسیر را گم کنم وقتی که اسم زینب و یل ِ ام البنین مرا بیشتر از حتی اسم حسین تکان می دهد و خُردم می کند

امشب
لطفا
التماس دعا

سلام بزرگ مرد
به حرفهایم ایمان دارم

ترس از گم کردن مسیر نشانه فرهیختگیست...غرور شرط اول سقوط است از آنجایی که مسیر شناخت حسن.ع. و زینب.س. و عباس.ع. پراز چاله های خرافه گونه است باید ترسید

شماهم کنج اشکهایتان نام مرا سنجاق کنید

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 21 آبان 1392 ساعت 13:20

آتش می زنی ها برادر
آتش می زنی...

دست و دل و قلم و نفست گرم باد

عزیز دلم آتش را سالار عشق به پا کردند و تنها شرط پذیرش به وادی دارالجنون خاکستر شدن است

دعایتان را بر دیده آمین می گویم
دلت پراز آتش شیدایی عباس.ع.

reyhaneh چهارشنبه 22 آبان 1392 ساعت 00:29

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر که تو سقاشده ای
آب ازهیبت عباسی تو می لرزد
بی عصا آمده ای حضرت موسی شده ای

به سجود آمده ای یا که عمودت زده اند
یا خجالت زده ای وه که چه زیبا شده ای

یا اخا گفتی وناگه کمرم درد گرفت
کمر خم شده را غرق تماشا شده ای

منم و داغ تو و این کمر بشکسته
توئی وضربه ای و فرق زهم واشده ای

سعی بسیارمکن تا که زجا برخیزی
کمی هم فکر خودت باش ببین تا شده ای

مانده ام با تن پاشیده ات آخر چه کنم
ای علمدار حرم مثل معما شده ای

مادرت آمده یا مادرمن آمده است
با چنین حال به پای چه کسی پاشده ای

تو درآن قد رشید ی که پر از طوبی بود
درشگفتم که در این قبر چرا جا شده ای
شعر از: علی اکبر لطیفیان

تنم...روحم لرزید

درشگفتم که در این قبر چرا جا شده ای

قطعه قطعه اش کردند...وااسفا

سهبا یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 22:51

سلام برادر . مشتاق شنیدنم از حال و هوای این روزهای دلتان . می شود ؟

سلام آبجی...
نمی دانم چی باید بنویسم....

سهبا یکشنبه 26 آبان 1392 ساعت 23:08

قلم را به دست دلتان بسپرید , خود می نویسد آنچه را که باید !

عاشورای عجیبی بود...سراپا اعجاز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد