متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

عروسی فرشید در گل



درد می پیچد از سمت چپ سر می رود تا عمق خاطرات...سردم می شود کز می کنم کنج اتاق و بخاری هست و دم نوش تلخ و زهرماری که مدام هورت می کنم و بی فایده است....چند بچه بر طبل می زند و صدا می پیچد توی گوشم...

الیاسین جسته گریخته  می خواند: کربلا میخام ابالفضل

نوحه مقدم است...بی هیچ ادا و اطواری می خواند: می خونم با شور ونوا کربلا می خوام ابالفضل...

خیس اشکم...پیامکی می آید : په هسی کجو...

می نویسم : امشب نه...

دست می برم به گونه هایم خیس است...بی روضه خیس است...

ساعتی می گذرد تنها نشسته ام هوا تاریک شده است و من نای روشن کردن لامپ را ندارم

می گویم خدایا امشب رو نه...یک سال سنگم زدند که امشب سبک شم...نه

ضبط ماشین همسایه توی پارکینگ می خونه: جون و زندگیم نذر روضه هات...کربلا میخام ابالفضل...

من هنوز خیسم و درد تیر می کشد تا پشت چشمهایم  می گویم: رسمشه آقا....بذار فردا شب...آماده ام

آماده ام ...درد تیر نمی کشد فقط سنگین است راننده تاکسی دارد نوحه ای را زمزمه می کند:کربلا می خام ابالفضل.... ومن خیس خیس...

روبرو مسجد ایستاده ام ...پای رفتن نیست...

شب از نیمه گذشته ...گونه های همه خیس است این بار از رفتن فرشید...

چند نفر هستیم...از تپه که بالا می رویم  ماه سمت راست ماست همان جایی که سرم غروب تیر می کشید ومن بی آمپول سرپا ایستاده ام...بهرام می خواند...کربلا میخام ابالفضل...

زنجیر میزنم...زنجیر میزنیم....فرشید نیست که طبل بزند....اینجا بام لامپهای روشن شهراست و بی صدا دونفر زنجیر میزنند و سه نفر سینه....

اذان می گویند من چشمهایم گرم خواب است ...هیزم آورده اند ....کسی زیارت عاشورا می خواند...حزن صدایش تیغ می اندازد...

آتش گر گرفته است ... ایمان از سرتا به پا خودش را گل می زند دیگری هم ... شیرزاد ماشین را تزیین می کند ...عروسی در پیش است...از گلایول متنفرم....از سفیدش بیشتر....

دهل می کوبند....زن ها کل می کشند...فرشید عصر عاشورا رفت....

هیچ کس دل و دماغ رفتن ندارد کز می کنم گوشه مسجد...کسی زیارت عاشورا می خواند.... زنها شمع می آورند...

من دست می برم لای موهایم....همان جایی که تیر می کشید...تیر نمی کشد حتی درد هم نیست

آرام شروع می کنم به خواندن: می خونم با شور و نوا کربلا می خام ابالفضل....دونفر می شویم ...سه نفر می شویم...ده نفر....بیشتر....باران می بارد


نظرات 21 + ارسال نظر
ژیکان دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 00:46

فرشید دید سر به خون تپیدۀ حسین بروی نیزه را
دستان قلم شدۀ عباس را در دشت علقمه
تیر سه شعبۀ حرمله را بر گلوی علی اصغر را
او دید همۀ ماتم کربلا را
با چشم دلش و ...
جان داد
خدایش بیامرزد

خدایش بیامرزد

مادرش
مادربزرگش...کل میزد....
پدرش اما ...پیر می شود....

زینب اما.....

ژیکان دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 00:55

زینب اما...
زینب اما...
زینب...
امان از دل تنهای زینب
سلام علی قلب صبور زینب
آهـ...
خدااااااااااااااااااااااااا

سلام علی قلب صبور زینب.....

وقتی میگن امان از دل زینب یه راز پشت این جمله هست

ژیکان دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 01:05

من همیشه فکر میکنم
تمام کائنات
تمام افریده ها
آن سنة الایام
یک طرف
آفریدن قلب زینب یک طرف
شاید کفر باشد
نمیدانم
اما یک دل و اینهمه غمـ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از کسی که نوه دختری پیامبر باشد و کبودی صورت وپهلوی مادر دیده و گریه نکرده است وقت تشیع مادر
گریه های پدر بر دهانه چاه
تشیع مخفیانه جسد پدر
وانبوه حرفها: مگر علی.ع. نماز می خواند
جگر پاره برادر دیده است
تحمل این همه درد بعید نیست...زینب زینب است

سمیرا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 09:01 http://nahavand.persianblog.ir

خبرش شب تاسوعا رسید...همه ش تصویربابای همیشه خندونش جلوی چشامه که الان چهره ش چه شکلی شده؟ ! تلخ بود..زهر بود...چه عاشورای سوزانی....بمیرم برای دل مادرش....بمیرم...راستی مزد همه سالهای عزاداریشو امسال چقدر قشنگ گرفت...چه روز خوبی هم آغوش خاک شد!! روحش شاد

هنوز صداش توی گوشم که برام حمایل هیأت کنار بذارید شب تاسوعا خودم رو می رسونم
راست گفت خودش رور رسوند اما نه با مینی بوس سردشت بلکه با آمبولانس ...
آقا رضا تموم شد...بعید میدونم بتونه حتی لبخند بزنه
مردن عجیبی بود چند هزار نفری اومدن بودن برا تشیع...برای اولین بار عصر عاشورا هیأت سینه زنی راه افتاد...ماشین عروس جلو جلو میرفت

روحش شاد

سمیرا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 09:03

یه درد عجیبی پیچیده توی سرم...با این پست پشتم لرزید...خدابرای هیشکی نیاره

سرتون سلامت
خدا برا باعث وبانی رفتنش نسازه

آمین ...برای هیشکی...حتی دشمن

طهورا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 10:29

چه سوزناکه برادرزاده ،اشک ریختم از این درد وماتم .
امان از دل زینب(ع) و امان از دل مادر و پدر.
خدا به شما هم صبر بدهد.سنگین است ...رفتن دوست.

تسکین دردهایمان پناه بردن به رنجهای زینب.س. است وای اگر روح سترگ ایشان نبود ما چه می کردیم
سپاس عمه خوبی ها

... دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 11:52

...چه درد جانکاهی !!!
چه اتفاقی براش افتاد؟؟؟!!!

درد جانکاه را مادرش چشید...ما دوست بودیم و نسیان انسان از یادمان خواهد کاست امامادرش...
سرباز بود و یه اتفاق....

شما؟

سهبا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 20:35

چند بار خواندم ,
سرم تیر کشید ...
بغضی بر گلویم نشست ...
رنجی بر دل آوار شد ...
جان از تن رها شد ...
و ...
و همصدا با شما , یکی از شما , می خوانم :
کربلا می خوام ابوالفضل ...
کاش اینجا هم باران می بارید...

کربلا می خام ابالفضل...
دعای باران را تقدیمتان می کنم

سهبا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 20:40

همین دیشب بود که در سرای کوچکم حرف زینب بود و حسین ... حرف ابوالفضل بود و ام البنین ... و بزرگی واقعه ای که هرگز کسی آنچنان که باید درکش نکرد ...
همین دیشب بود که همسرم به دخترم می گفت : زینب اگر نه بالاتر از حسین, که هم تراز اوست ... که بار کربلا بیش از همه بر دوش اوست ... که زینب, عصاره همه رنجهای خاندان علی و محمد است ...
حالا اما زینب , به افسانه می ماند انگار در این روزگار بی سامان !
حالا انگار واقعه عاشورا و آزادگی ، چیزی ورای اندیشه ماست و انگار آدمهای آن روز, نه آدم که از جنسی دیگر سرشته شده اند که اینقدر دور از دسترسند و باور ناپذیر !
می شود انسانی اینقدر از خودگذشته باشد برای اعتقادش ؟
اصلا اعتقادی در این روزهای غریب باقی مانده است ؟
...
انسان این روزگار, چقدر غریب است...
چقدر زینب غریب است در این روزگار...

امان ...امان ... از ... دل ... زینب ...

سهبا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 20:43

قلم در دستان شما معجزه می کند ... شاید این هم معجزه ای باشد از عاشورا ... معجزه ای که از دل به قلم می آید ...
سلام برادرم . ممنونم که هستید...

سلام آبجی
دستور شما را نمی شود پشت گوش انداخت....

من که توانایی نوشتن ندارم بگذارید به حساب اعجاز عشق وحماسه

سهبا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 21:28

دستور ؟ به قول برادر دانیال : من چه باشم تا که باشم ؟
فقط خواهشی بود برای رفع دلتنگی ... می دانید که من زود دلتنگ دلنوشته های برادر می شوم .
و حاضرم ده ها نفر را شاهد بگیرم بر قدرت قلمتان ! دیگر چه ؟

خواهر پشتوانه برادراست واگه مهربون باشه که باید کلاهش را پرت کند به آسمون ومن برای همین بی کلاه راه میروم...از خوشحالی داشتن چنین خواهر پاک وفرهیخته ایست
همان ده نفر هم مثل شما مهربان هستند و ...

سهبا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 22:29

سایه سار هم منتظر قدوم شماست مهربان برادر بهاری ام...

آمدم مهربان....باسر....

طهورا دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت 22:59

من اولین شاهد...به اندازه ده نفر هم شهادت می دهم.

نگفتم آه....گفتم اگه شاهدها مهربون باشن نتیجه ده به هیچ به نفع شماست....
ناک اوت...

reyhaneh سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 13:37

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد
آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

آن‌ روز که‌ می‌بستی‌ بار سفرت‌ را
گفتی‌ به‌ پدر هر که‌ هنر داشته‌ باشد

باید برود هرچه‌ شود گو بشو و باش‌
بگذار که‌ این‌ جاده‌ خطر داشته‌ باشد

باید بپرد هر که‌ در این‌ پهنه‌ عقاب‌ است‌
حتی‌ نه‌ اگر بال‌ و نه‌ پر داشته‌ باشد

کوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ کوه، نه‌ هر کوه‌
آن‌ کوه‌ که‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد

رفتی‌ و من‌ آن‌ روز نبودم، دل‌ من‌ هم‌
تا با تو سر سیر و سفر داشته‌ باشد

برگرد سفر طول‌ کشید ای‌ نفس‌ سبز
تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد

شعر از: مرتضی امیری اسفندقه

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

سپاس

سهبا سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 22:59

کوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ کوه، نه‌ هر کوه‌
آن‌ کوه‌ که‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد

عجب شعری درج کرده ریحانه جانم ! عالیست و این قسمت هم :
برگرد سفر طول‌ کشید ای‌ نفس‌ سبز
تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد

یاد استاد همیشه قهرمانم افتادم ...

سلام برادرم.

سلام مهربان آبی خدا...

استاد همیشه حضور دارند و ما یادش را یادمان هست نشان به نشان لبخند و لهجه ناب تربتی اش

سهبا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 22:54

در فرهنگ متعالى جهان این نکته فراوان در اطوار گوناگون آمده است که
"خداوند آدم را بر صورت خود آفرید":

چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم
عطار

بر مثال خویشتن حرفى نوشت
نام آن حرف آدم و حوا نهاد
عراقى

و چنان است که هر چه آدمیان
به ساحت زیبایى و دانایى و نیکویى،
که از اوصاف الهی است، نزدیکتر شوند،
شباهت ایشان به پروردگارشان افزون می شود.
و این است معنى "قرب الى الله"
و این است معنى مقربان درگاه.

گرت قربتى هست در بارگاه
به خلعت مشو غافل از پادشاه
سعدى

اکنون که شمار یاران ما،
یعنی زنار بندان معبد زیبایى و دانایى و نیکویى،
به یکصد هزار تن ، بلکه به یکصد هزار جان ، رسیده است،
ورود جملگی را بدین دایره مواج عشق خوش آمد مى گوییم
و روى در آفریدگار جهان مى کنیم که:

با صد هزار جلوه برون آمدى که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
فروغى بسطامى

حسین الهی قمشه ای

آبجی پژوهشگر به این میگن....

ناک اوت

سهبا چهارشنبه 29 آبان 1392 ساعت 23:33

من ؟ پژوهشگر ؟ بی خیال داداش ! یه کپی پیست بود و بس !

اصل اساسی در پژوهش ایجاد یه سوال توی ذهنه بعد جستجو برای یافتن جواب و بعد امانت داری که رعایت شده

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:05

سلام
دست که ...مریزاد
اما برای دلت چی بنویسم؟

سلام
بودنت گنج روزهای طوفانیست وچقدر دل گرمم

بهار بی خزان یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 08:01 http://idea90.blogsky.com

سلام
متن بسیار زیبا وادیبانه ای بود .
فرصت حضورتان مغتنم !

سلام
سپاس از حضورتان

بهار بی خزان یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 14:31 http://idea90.blogsky.com

سلام
تشکر از پیام زیباتون که با اجازه منتشر کردم که بقیه هم استفاده ببرند. خیلی از چیزها در دین ما ناشناخته است نگفتند یا اینکه در پرده ای از ابهام پوشیده شده مطمئنا دلهای حق جو به حقیقت می رسند همان طور که اهل باطل شیطان را در می یابند !

سلام
سپاس
ناشناخته که بسیار داریم و بقیه در پرده ای از تقدس خود ساخته هستند

بهار بی خزان دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 07:28 http://idea90.blogsky.com

سلام
حضور دوستان فرهیخته ای چون شما باعث افتخار است .ممنون از مطلب زیبایی که مرقوم کردید.موفق باشید.

سلام
ادای دین بود وبس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد