متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

لطفا آرام درد را ترجمه کنید


سرت که درد می گیرد میگویی استامینوفن را کجا گذاشته ای؟ دندانت،  همین تکرار می شود....پا....کمر...دل اما درد که می گیرد ، گرفته است

قدیم ترها درد گرفتن دل قاعده داشت اما این روزها قاعده و بی قاعده درد می آید توی دل...حتی بی دلیل دلت درد می گیرد

همان قدیم ترها که گفتم استامینوفن که نبود یه دم نوش یا یه صدای آب جاری آرامت می کرد اما این روزها ....پستوی نیست تا عشق نداشته را پنهان کنیم

می شکنند و می برند ....بیدمشک اول بهار یادتان می آید...هرکس می رسد شاخه ای می شکند و می برد

بی دلیل دلم درد گرفته است از آسمان...از شهر سنگستان....از بی مرامی ها....دل می گیرد دست خودم نیست 

می پرسند چرا نمی نویسی مجبورم بگویم کسالت...اما همین دل درد را نمی شود زیر مجموعه کسالت طبقه بندی کرد 

عصر چشمم میان تابلو مطب دکترها جا ماند و هیچ کدام ننوشته بودند متخصص درد دل....

خود دکترها وقتی دلشان درد می گیرد چه کار می کنند آخه نسخه شون فقط برای مریض هاست...

پاییز است این را برگها می گویند ...وگرنه این درد مخفی میان دل عجین است با اول دی فروغ فرخزاد..


شما این وقتها چه می کند ؟ به دکترها اعتمادی نیست گاهی باید به همدردها تکیه کرد اجازه هست؟

پی نویس درد:

لوگوی این خانه نوشتن است برای زنده ماندن وگرنه تمام رویاهایم آلزایمر گرفته اند و آرام خواهند مرد...نوشتم که بدانی هنوز من زنده ام هرچند درد نشانه خوبی نیست برای داشتن نبض

نظرات 19 + ارسال نظر
سمیرا دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 07:27

خط به خط و کلمه به کلمه می خونم و تصویر رفیق بی کلک میاد جلوی چشمم...تصویر اسطوره صبوری و آدمیت.دوست ندارم نویسنده این کلمات رو اینجوری که خودش میخواد تجسم کنم.دوست دارم توی ذهن من همیشه همونقدر پرشور و سرحال و بی درد باشه که به گاه شب نشینی خاطره انگیز اون شب گل لبخند عضو جدانشدنی صورتش بود...دلم نمیخواد شخم بزنم خاطره های تلخ رو اما حالا وقتی تاب خوندن این همه غصه رو ندارم باید بگم خدا نگذره از باعث و بانیش.از کسی که لباس کشیشهای مهربان رو به تن کرد و داس برداشت به ریشه کن کردن بابونه های مهر و ریحان های شادی از لب جوی دلمان...می دانستم کسالت توجیه مناسبی نیست.خودم خوب می دانستم که خبری باید باشد.از همان خبرهای قدیمی دردبار، اما دلم طاقت نمی آورد و می پرسم....خدای همه روزهایم شاهد است که گره خورده اید به یا غیاث المستغیثین وقت شنیدن گلبانگ محمدی....بی اختیار تصویر معصومیت دردانه می آید جلوی چشمم و زبانم ناخودآگاه می چرخد به یا انیس من لا انیس له.....می دانم بنده مقربی نبوده ام هیچوقت ، اما به مهر و کرم او شک ندارم و ایمان دارم که همه سختی ها همان جام بلایی است که دو دستی تقدیم مقربان درگاهش میکند....بنوشید و بنیوشید که صیقل می دهد دل و جان را....می دانم در پس همه سختی های این روزها وسالها که رخسار جانتان را خراش داده آرامشی است که سالها منتظرش بودید...می دانم .

خط به خط و کلمه به کلمه می خونم جز بزرگی روح نگارنده چیزی نمی بینم. دارم بلند می شوم دست روی زانو گذاشته ام اما خورده شکسته های دل بسیار است صدا می دهد نگرانم فرو بریزد.
جوجه اردک زشتم ، زشتی ام از سرتا به پا گناه کوچک و بزرگ است...اما پلید نیستم..دلم از همان کشیشانی می سوزد که خود به خفا ...
بگذریم سوگند خورده ام که مهر را تمرین کنم...سخت است اما دارم می بخشم هرکس که سنگ زد هرکس که نامرادی کرد به قضاوت پوچ
چشمه شور در دلم جریان دارد اما می ترسم از سنگ های تازه از بی معرفتی های تازه
این درد فقط ترس است...همین
همیشه دعایم برای دوستان آرامش بوده است برای من سیل زده آرامش بر سلامتی پیشی دارد آرامش که باشد تومار زمین گیر می شود
آرامش که باشد تکه نان بیات سنگگ طعم کباب و بریانی می دهد
آرامش در دلتان ساری و پویا باد

طهورا دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 07:50

درد که می گیرد این دل ...تورا می اندازد ...دوست داری لای ترمه ای از تنهایی ...خودت را بپیچی..."جایی که پستویی نیست ..."
آرام می نویسم چرا که می ترسم حتی خرده های دلت نیز بشکند...که نکند صدای باران بیاید ...اشک را هم سخت می توان پنهان کرد...
دردل را فقط خدا شفاست ...نسخه ای از محبت و لبخند برایت می پیچد...و تو آن را می نوشی ...امّا امان از اینکه دوباره گره کور درد ...تورا ببیند...تورا دوباره درهم می پیچد..."جایی که پستویی نیست ..."....
حوصله جواب سلام دارید؟اگر بگویم سلام...

حوصله که باید باشد وقتی عمه خوبی ها برایت از باران می گوید...کوکم به ترمه مهربانی ها
پستویی می خواهم برای پنهان کردن خدا خفاشها طاقت نور ندارند

بگذار از مهربانی تازه دم بنوشیم
هوا خوبست
آرامش هست
غزل هم
تنها باید پنجره را بازکرد که گنجشکها هم میهمان تکه های نان شوند

سهبا دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 21:31

کلمه به کلمه می خوانم ، اما بغض را نیازی به ترجمان نیست ! درد را هم ... که آن که همدرد است نیازی به گفتن و خواندن ندارد ! هر جای دنیا که باشد، نبودنت برایش ترجمان درد است ... و همدردی هم ترجمانی ندارد ... که جزء کلمات نایاب فرهنگ لغتهای امروزه است ! پیدایش اگر کردی، باید مثل یک عتیقه لای ترمه دلت بپیچی اش تا عطر مهربانی اش تو را زنده نگاه دارد ...
درد را همه داریم , اما هم درد ....
آه از این دل و دردهایش ...

درد را همه داریم , اما هم درد ....


آه
آه
آه

سهبا دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 21:33

بعد نظرهای زیبای سمیرا و عمه طهورایم , نباید حرفی میزدم الا سلامی که بدانید همینجایم , همین حوالی , پنهان شده در پستویی که دل نداشته را در آن پنهان می کنم , اما ... اما این کلمات از کجا می آیند و چرا شما را با یاوه هایم به سوی استامینوفنی دیگر می کشانم , نمی دانم !
اینهمه گفتم فقط به خاطر یک سلام !
سلام ...

کلاه از سر برداشته ام به پاسداشت مهربانی تان
خدا سه چیز به انسان داد و رهایش کرد به هبوط: آرامش. سلامتی.مهربانی

مهرتان سلامتی آرامش ماست مهربان خواهر

زهرا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 11:22

خدایا! کمک کن به من

نردبانی بسازم

و با آن بیایم به شهر فرشته

همان شهر دوری که بر سردر آن

کسی اسم رمز شما را نوشته

***

خدایا! کمک کن

که پروانه شعر من جان بگیرد

کمی هم به فکر دلم باش

مبادا بمیرد

***

خدایا! دلم را

که هر شب نفس می کشد در هوایت

اگرچه شکسته

شبی می فرستم برایت


" عرفان نظر آهاری "

سلام عمو امپراطور

طهورا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 21:52

سلام برادرزاده
اومده بودم نوای وبتونو گوش بدم...
نفس نفسم ...

ذکر کربلاست...

سلام عمه خوبی ها
امسال دیونه ام کرد

مذاب ها سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 21:52

سلام امپراطور بهار
دوست بزرگوارم
همیشه عشق با درد ملازم است
و آنکس که عاشق تر ، دردمند تر...
و مادر بزرگترین عاشق روزگار ، دردمندترین ضجه هایش را به هنگام تولد فرزندانش فریاد میزند
تا همه بفهمند که درد مند ترین ضجه ها بخاطر زیبا ترین عشق هاست
بر شما گوارا باد درد که بلندای قامت عشق در گستره ی دلتان روئیده
که چشمان نافذتان ذره بین آلام انسان است
چه باک اگر تیغ بر شریان های عشق به لهجه ی بُرش عربده زند
زلیخا چشم داد
حسین سر را
بگذار تا رگ های برآمده ی احساس قربانی تیغ شود اما عشق جاری جاودان بماند
بگذار بلور تُرد دل به سنگ جفا تکه شود اما لبخند تکیده نشود بر لبان مهر
بر خیز و قامت استوار کن
که سرو سیرتان فقط به صبحان ربی العظیم و بحمده رکوع میروند و به صبحان ربی العلی و بحمده به سجود...

نگاه آفتاب بشارت بادت
یا رب العشاق
خدا نگهدار برادر بزرگوارم

یا رب العشاق....یا رب.....یا...ی...

سلام دوست کمیاب روزهای مهربانی
واژه به واژه بغضی بود که قورت دادم که خیس نکند سرآستینم را
دست مریزاد

سهبا سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 22:07

دلمُرده بود و تنها، بی هیـچ اشتیاقی
یک مرد با شکستن در نقطه ی تلاقی
شور جوانی اش را گم کرده بود انگار
افتاد یاد عشق و... موهای پَرکلاغی
-آخر چرا خدایا، سهم من از تو این بود؛
بغــض گلو همیشه، لبخند... اتفاقــی!
برخاست در مسیر بیهوده ای قدم زد
دلخوش به نور ماه و آواز کوچه-باغی
پیچید مثل هــر شب در کوچـــه این تـرانه
"...صبرم زیاده، اما عمری نمونده باقی..."

من از تبار تیشه‌ام ، با من غمی هست
در ریشه‌ام احساس درد مبهمی هست
بـر گیسوانـم بـوسـه زد روزی خداوند
در سرنوشتم راه پر پیچ و خمی هست
وقتی مرا با خاک یکسان خواست، یعنی
در نقشــه‌ی جغرافیــای من بمی هست
سهــم من از شادی شبیه آفتـاب است
او هم نمی‌داند که حتا شبنمی هست!
جز زخم، این دنیا نخوردم تلخ و شیرین
آیا در آن دنیـــا امید مرهمــی هست؟

ژیکان چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:17

درد را از هر طرف بخوانی درد است
و مترجمان درد نیز مانده اند چگونه تفسیر کنند این واژه را
که هر کس بنا بر آنچه از دلش میگذرد درد را معنی میکند
و چ کسی بهتر از خداوند...
که مترجم و مرهم دردهایمان است
دل بدهید به عظمتش
به مهربانی اش
به رحمانیتش
خدا خودش پاسخ میدهد
هم دردهای دلتان را
هم یاوه گوییِ آنها که زبانشان جز به نیش نمیچرخد

سلام...

بچه که بودم یه قصه عامیانه رو مدام می شنیدم که خدا از سلطان محمود بزرگتراست...این روزها یقین دارم که هست...هست
دردهمیشه بد نیست اما هر دردی لیاقت درد را ندارد
سلام

ژیکان چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:29

هر دلی هم لیاقت درد ندارد
و هر گوشی هم لیاقت شنیدن درد را
باید یکی باشد
یک هزارم مهربانی خدا را داشته باشد
باید باشد
بداند که تو نباید درد بکشی
جز به خنده درد دوا نمیشود

راضی ام به جام شوکران خدااااا

مگر بد بنده اش را می خواهد....هرگز

فرهاد چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:32

بابا بیخیال... درد همیشه هست
یه روز سرت
یه روز دلت
یه روز دندونت... وااای امان از درد دندان
یه روزم درد طلبکار جلو در خونه
دنیا دو روزه داش اردک
بخند دنیا به روت بخنده
اصن بیا به وضع نت بخندیم:
وضع نت یه جوری شده که ،
هفت هشت تا تب باز می کنی،
بعد مثل سیخای کباب هی دونه دونه ازاون اول تاآخر بهشون
سرمیزنی ببینی درچه وضعیه،لود شده یا نه..!
والاااااا ....
ها... وه...وا... واه

به به ببین کی اینحاست

اونجا که هستی برق کشی شده که به نت وصل شدی

خوش اومدی

فرهاد چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 20:41

نه قربونت... برق کجا بود
روشناییمون شمعه
منم با گوشی وصلم

اه مگه تکنولوژی گوشی به اونجا رسیده

سهبا پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 22:36

سلام برادر . برف باران آسمان بر دل زمین نشان پیروزی پاکی هاست . دلتان روشن و شاد.

سلام آبی آرام خدا

برف قند ساب خداست روی سر طبیعت تا عروسی بهار شکوفه باشد ...

دلتون زلال چشمه وبیشه

ری حانه پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:23

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد
حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد
با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی
هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد
حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
شعر از: بهمن صباغ زاده

معرکه


دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد
...
هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد
حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است

دست مریزاد

سهبا پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:31

بهمن صباغ زاده همشهری ماست و از فامیل های استاد قهرمان . یادش گرامی باد استاد .

بله ارادت دارم خدمتشون...
یاد باد
این روزها غرقم در غزلهای نابشان

فرهاد پنج‌شنبه 14 آذر 1392 ساعت 23:39

برق اومد اردک؟
یا هنوز توی تاریکی داری برای خودت شعر میگی؟

امان از دست تو...

شعر در تاریکی روشن تره

فرهاد جمعه 15 آذر 1392 ساعت 00:50

حسود خان! اگه نمیخوای پول بدی دوتا شمع بخری
لاقل بردار اون شمعای کیک تولد پارسالت رو روشن کن
خونه تاریک... آدم وحشت میکنه

شنیدم کباب اردک خیلی بامزه اس
شمال بودیم خوردم

آخه هرچی شمع هست صادر شده ولایت شما میگن هنوز برق کشی نشده
اتفاقا اصلا خوشمزه نیس

چه خبراز برف؟

فرهاد جمعه 15 آذر 1392 ساعت 01:04

چه جالب
وقتی رفتم پشت بام رو پارو بزنم برفا هم احوال تو رو پرسیدن
گفتم هوا سرد شده پرنده ها مهاجرت کردن
این جوجه اردک زشت هم یه امسال تنبلی رو گذاشت کنار کوچ کرد...
یه سر به ایمیلت هم بزنی بد نیست

آخ هوس پاروکردن برف به سرم زده...بیفتم توی کوچه بگم: برف پارو می کنم ...کاری که تو امروز از صبح ساعت 7 انجام دادی

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 15:24

بگذار به حساب گیجی و خنگی من که اصلا این پست نازنینت رو ندیدم
ببخش
مدتیه خودم رو هم درست نمی بینم

...

اما درد...شاید نشان قطعی برای استمرار نبض نباشد ولی همیشه نشان " هنوز زنده بودن " است
اصلا گاهی وقتها دردمان که می گیرد تازه یادمان می افتد که زنده ایم.وگرنه مردگان را چه باک از درد ؟ نسبت درد با مرده نسبتی بلانسبت است
پس زنده ای هنوز قوی زیبا
دردت را به فال نیک بگیر
اگر دائم سرخوش و آسوده باشی یا باید به زنده بودنت شک کنی یا لاجرم به خوب بودنت
در نشیب و نشیب و نشیب و فراز این روزها... به جیر آموختم که درد نعمتی ست.اگر درد نبود سایر شبها یا به هنگام خستگی یک نفس خواب نیم روز یا نیم شب هرگز دلچسب نبود
اگر درد نبود...اگر زمستان نبود لذت یک آب تنی در دریا یا رودخانه یا حوض خانه مادر بزرگ آنقدر هم شیرین نمی شد
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درود بر تو ای مرد درد دار و درد فهم و زنده
دردت اندک اما عمرت دراز باد

این روزها مسری شده ایم....نگران نباش.

درد را به فال نیک می گیرم به شرط پیمانه..

چقدر واژگانت بوی مسکن می دهد بوی شراب...سرخوش شدم
سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد