متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

فصل درنا



بچه که بودم ساعات بیکاریم در کتابخانه کانون پرورشی می گذشت...هنوز تک تک کتابهایش یادم هست از نگهبان چشمه تا داستان راستان و ساساکی...

داستان ساداکو ساساکی مور مور کرد به نوشتن...دختر بچه بازمانده بمباران هیروشیما بر اساس یک افسانه قدیمی مشرق زمین شروع به ساخت هزار درنای کاغذی می گیرد و براین باوراست که با هزار درنا می تواند به آرزویش برسد

و در نهایت پس از ساخت هزار درنا ساساکو می میرد

درنا نماد هزار سال عمراست و برای مردم مشرق زمین بسیار مورد احترام است چیزی شبیه یاکریم خودمان اما اینجا...

درناهای سرزمین شمالی« روسیه» هنگام کوچ سه دسته می شوند  و دسته میانی سراز تالابهای ایران در می آوردند....

جمعیت درناهای ایران به طور عجیبی کم شدند تا رسید به ده سال پیش که تنهایک جفت به تالاب فریدون کنار آمدند و مردم شهر تازه یادشان افتاد هوایشان را داشته باشند این هوا داشتن از اسم شروع شد و یکی را آرزو و دیگری را امید نامیدند...

ظرف دوسال بعد آرزو مرد و امید تنها شد و از آن تاریخ امیدهم از تالاب رخت بربست...

هشت سال گذشت وهمه باورشان شد امید مرده است تا اینکه همین چند روز پیش خبری مخابره شد که امید برگشته است...بله تنها درنای ایران برگشت به تالاب...تنها درنای ایران بعد هشت سال برگشت هرچند پیر و فرتوت اما همین روزهاست که شکار شود و تاکسیدرمی

این روزها مشغول نوشتن فصل درنای امید هستم .واز آنجایی که ساخت هزار درنا بسیار سخت است از دوستان همیار می طلبم که ذر ساخت هزار اوریگامی درنا دست تنهایم نگذارند

اوریگامی به معنای « تا+کاغذ» است که با روش تا زدن و بدون استفاده از قیچی درنا می سازند...به امید برآورده شدن آرزوهایتان

این هم فیلم آموزشی ساخت اوریگامی درنا


http://www.aparat.com/v/0vj7T

نظرات 15 + ارسال نظر
سهبا دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 21:08

سلام . گفتید نگهبان چشمه و کلی خاطره به ذهنم آمد . من هم سالهای کودکی خاطره های خوبی دارم از کانون فکری ... کاش آرزوهایمان به زیبایی آرزوهای کودکی بود !

یعنی الان ما باید درنا بسازیم ؟

سلام مهربان
باید ...نه....لطف خواهد بود در تکمیل یک آرزو ونمایش

سهبا دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 21:14

وای داداش چقدر سخت بود ! میشه لطفا یک مساله انتگرال مثلثاتی بدین به جاش حل کنم !

ساخت هاز درنا این شکلی

اونوقت این مساله انتگرال مثلثاتی چی هست؟ خوردنی؟ توی جیب جا میشه ؟

طهورا دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 21:48

سلام برادرزاده چه سخت بود ولی چشم ...رنگش مهم نیست؟
اونوقت ساختیم چیکارش کنیم ؟پروازش بدیم سمت شما؟
اونی که ما بسازیم پرواز می کنه ها

در پرواز هنر دستان شما شکی نیست....رنگ : آبی...

ممنون

زهرا دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 23:08

سلام عمو امپراطور
بی جهت نیست که گفتن با ساختن هزارتاش به آرزوت می رسی
چون ساختن همون اولیش خیلی سخته و کلی گیر میکنیم

سلام
البته روشهای جدیدی هم اومده اما هیچکدوم این زیبایی آناتومی درنا رو رعایت نمی کنه...برای رسیدن به آرزو باید سختی کشید اما اونچه که مهمه حس امید برای رسیدن به هزار است
این امید نهایت آرزو محسوب میشه

فرهاد سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 10:15

خودت کم بودی اردک؟؟؟ درنا رو هم میخوای بیاری؟؟؟
البته کار خوبی میکنی/// فکر کنم کباب درنا هم خوشمزه باشه... چی بشه؟؟؟ کباب اردک و درنا با هم
البته من فقط بلدم ازون اوریگامیِ موشکا رو درست کنم
چنتا میخوای بگو تا برات درست کنم

باز که سروکله ات این طرفا پیدا شد؟
دام مهیاست بفرما...

یک میلیون

شاعر شنیدنی ست سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 10:19 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

چقدر ایده ت باحاله چقدر پستی که نوشتی متفاوت از پستایی بود که معمولا می خونم و چیزی بود که اصلا نمی دونستم و لابد این خیلی زشته! هیچی راجع بهش نمی دونستم بعد اون وقت درناهارو چه جوری برسونیم بهت؟

سپاس
ندانستن که عیب نیست...
شما زحمت بکشید راه دریافتش رو بعدا عرض خواهم کرد

فرهاد سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 13:50

بچگی هات رو یادمه... چقدر خنگ بودی
یادته کتابا رو از کانون میگرفتی و می بردی خونه اما پس نمیدادی؟؟؟ از بس گیج بودی گمشون میکردی
یادته سر گم کردن کتاب جنگجویان کوهستان من چه کتکی خوردم؟؟؟
وای اردک... تو بچه بودی چقدر تخس و شیطون بودی
برا همینه میگم کباب اردک خیلی خوشمزه اس
قربونت برم که در هر صورت اردک خودمی

من؟...بابا بیخیال ...5سال عضو نمونه کانون بودم از همون جا عاشق نوشتن شدم
مگه خودت کتابا رو گم نمی کردی؟
من اردک تو؟؟؟؟

طهورا سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 20:03

برای این که دوستان به ذوق بیفتن من سه تا درنا درست کردم ...اینم عکسشون ...خیلی جالب و راحت بود.


http://s5.picofile.com/file/8103537184/IMG_4417.jpg

ای واااااای دست مریزاد...چقدر زیبا....

راحت؟ نه ....راحت تراز انتگرال مثلثات ؟

سرزمین آفتاب چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 14:28

هنوز نتونستم اون لینک ساخت اریگامی ها رو ببینم
ولی
...
احتمالا چیز دیگری براتون داشته باشم
البته هنوز مطمئن نیستم
قطعی و...شدنی ! شد خبر می دم
لطفا خیلی زود آپ نکنید شاید به کوپه آخر رسیدم !!

مهربانی سجده ایست رو به آفتاب گرم بهار...

چشم

طهورا چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 22:28

انتگرال مثلثات هم مثل ساخت این درناها آسون وشیرینِ
خودتون ساختید؟

انتگرال ساده است؟

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 09:10

این رباعی با همه ی دست خالی و بضاعت خالی ترم
تقدیم به دوست و برادر بسیار عزیزم
امپراتور همیشه سبز بهار :

از لاله فقط پیکر پرپر مانده
آثار شکار ، آنطرف تر مانده
درنای سفید من کجایی، ای وای
در گوشه ی تالاب کمی پر مانده...

من دستهایم خالی تراز وزن سیال رباعیست

کویرم من اگر باران نباشی
کلید قفل این زندان نباشی
محاله ریزعلی بازی درارم
قطاری را که تو در آن نباشی

ژیکان پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 14:35

چه فایده اگر صدها... هزاران... و میلیونها درنا با کاغذ تا کنیم
آنها دلشان از آدمها تا شده... زخم نزنیم بر دلشان بیشتر از اینها
بگذاریم اگر کوچ میکنند کوچ کنند... بگذاریم پر بگشایند به سوی آسمان...
اگر نمیخواهند بمانند بگذار بروند
شاید ما لایق نیستیم درنا داشته باشیم
شاید اگر روزی پرواز را یاد گرفتیم قدر درناها را هم دانستیم
شاید...

بچه که بودیم می گفتن همه موجودات برای انسان خلق شده...مخالفم...انسانم بخشی از طبیعته....نه بیشتر...قبول این جمله یعنی تکامل

امروز 1000بچه ماهی نذر کردم و توی رودخونه آزاد کردم چه حسی داشت

دوس دارم برای درنا کاری کنم

سهبا پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 21:45

آبجی زهرا داره میره کربلا ! اونوقت من دارم هی گوش می کنم آهنگ سرایتان را و .......
دلم گمشده این روزها ... کاش صاحبش پیدایش کند ...
سلام برادر .

خبر دارم...بغض هایم را سر راهی تقدیمش کردم

این روزها کربلا غوغاست...دلم کربلا میخاد

سلام آبجی

ری حان جمعه 22 آذر 1392 ساعت 09:28

یک برکه ی پر قو یا یک بوم دورنگ است؟
بین دوقبیله، سرِ چشمان تو جنگ است!

چشمان تو مستعمره ی من شده امروز
تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است!

مثل غزل پخته ی سعدی ست نگاهت
هربار مرورش بکنم باز قشنگ است

وقتی تو نباشی ، چه امیدی به بقایم؟!
این خانه ی بی نام و نشان، سهم کلنگ است

باید که به صحرا بزنم گاه گداری
این شهر برای منِ بی حوصله تنگ است

قد می کشم و ماه می آید به کنارم
این دلخوشیِ هرشب یک بچه پلنگ است...

شعر از: رویا باقری

چی باید بگم؟
محشر بود
با این غزلها به آینده غزل امیدوار می شوم...دست مریزاد

فرهاد جمعه 22 آذر 1392 ساعت 19:53

رفتم بانک وام بگیرم ، این قدر از ضامن‌هام چک و امضا گرفت
از خجالت آب شدم.
کم مونده بگه زن و بچه‌های ضامن‌ها رو هم بیار این پشت گروگان بگیریم

واااام؟ مگه مرفهین بی درد هم وام میگیرن...آها از نوع 3 هزار میلیاردی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد