متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

ترمه گیسویت را باد برد...

با خوش برد


 طعم اردی بهشت را


سایه بالای سر مرا هم


فقط کفشهایش ماندو


قسط عقب افتاده عینکم


پدر که میرفت


مادر 


نخ برگهای پاییری دستش بودو


یادش رفت 


قبر را باخاک پر می کنند نه با شعر 


ومن یخ زدم در زمستانی


که هنوز نیامده است




پی نویس:

فرقی نمی کند چند ساله هستی لالایی مادر که باشد خواب در هوای سرد قبرستان می چسبد

نظرات 12 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 21:52

سلام
هیچی مثل این عکس
امشب نمی تونست منو منهدم کنه...
یعنی چقدر غم و حزن و اندوه توی یه عکس می تونه جا بگیره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم یه سیر دل نیمه دوم گریه هایم را با این تصویر تقسیم کردم

طهورا چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 21:56

مادر : صدیقه خندان

مادر بهشت من همه آغوش گرم توست

گویی سرم هنوز به بالین نرم توست

پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست

هر لحظه باخیال تو جانم به گفتگوست

مادر صدای گردش گهواره ات هنوز

می پیچدم به گوش و دل و جان شبانه روز

زین کاروان روز وشب که شد روان

مادر تویی تو قافله سالار کاروان

درخواب و درخیال همه با تو ام هنوز

تنهاییم مباد که تیره است بی تو روز

در هر کجای خانه ماخاطرات توست

هم خاموشانه قصه مرگ و حیات توست

هر کنج خانه از تو ببینم نشانه ها

ای مادر ای تو روشنی آشیانه ها.

سلام برادرزاده .چه غمی دارد از مادرگفتن ...در نبودنش ...نوازش خدا همراه لحظه هایتان .

مادر بهشت من همه آغوش گرم توست

گویی سرم هنوز به بالین نرم توست

سلام عمه خانم
مبهوت مادرم....
ممنون

ری حان چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 23:20

مجنونم و خــو کرده بـــه هرگز نرسیدن
با این همه سخت است دل از چون تو بریدن

از تو فقط آزردن و هی کــوزه شکستن
از من همه دل دادن و پا پس نکشیدن

دل کفتر ماتم زده ای بود که با عشق
کارش شده بـی واهمــه از بام پریدن

چون سرخ ترین سیب در آغــوش درختی ،
سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن

آن گونه دچارت شده یوسُف که خودش هم
افتاده بـــه عاشـق شدن وجامـــه دریدن

اعجاز تو مغرورترین ساحره ها را
وادارنمود ست به انگشت گزیدن

تا این که به هر جا ببرد عطر تنت را
واداشته ای باد صبــــا را بــه وزیدن

ای چـــادر گلدار پریشـــان شده در باد
خوب است به دنبال تو یک دشت دویدن
شعر از: امیر توانا املشی

ای چـــادر گلدار پریشـــان شده در باد
خوب است به دنبال تو یک دشت دویدن...

سپاس
سپاس
مثل همیشه ناب

ژیکان پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 13:21

باد می پیچید در میان موهایت
وقتی اشک از دیدگانت جاری بود
و روی مزارش هق هق گریه سر میدادی
وقتی داغ دلت تازه شد
خدایش بیامرزد

داغ دل نسیم صبحگاهیست
می وزد وخواب را از چشمت می پراند

سپاس

فرهاد جمعه 29 آذر 1392 ساعت 11:41

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران .
یا ، نه ، دریایی است گویی ، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .

هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران ؟

چشم ها و چشمه ها خشک اند .
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ،
همچنان که نام ها در ننگ !

هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد .
آه ، باران ،
ای امید جان بیداران !
بر پلیدی ها – که ما عمری است در گرداب آن غرقیم -
آیا‌، چیره خواهی شد ؟

سلام اُردک جوجۀ خودم
الهی بوم خرت... نبینم غمگین باشی
خدا هست... دست به زانو بگیر و بلند شو مرد!
باشه؟

سلام کوه کن
...
چطوری ؟ بالای کوه خوش میگذره

مرسی

سهبا جمعه 29 آذر 1392 ساعت 20:38

رنگ رنج شما در این سطور و رنگ رنج آن کودک در تصویر چه رنگیست مهربان برادر ؟
سلام . یلدا بر شما پایان غمها باشد و سپیده اش , طلوع لبخند .

سلام مهربان خواهرو
رنج خاکستر سوختن دردیست که استخوان آب می کند

یلدایتان انارستان

طهورا شنبه 30 آذر 1392 ساعت 13:53

رنگ این غم پررنگ ترین رنگ است ...غلیظ ...سنگین ...

چه شعری! احسنت ...ممنون

دلتان سپید در چادر نماز مادرتان

سپاس

سمیرا شنبه 30 آذر 1392 ساعت 15:37

چقدر دلم برای این دخترک مچاله شده در آغوش سرد و آسفالتی مادر تکه تکه شد! چقدر بغض دارد این عکس....نمیفهممتان چون دنیا را بی آغوش امن مادر تصور نیز محال است اما می دانم تلخ است و سخت...دلتنگ که باشی فرقی نمیکند شناسنامه ات چه میگوید تو بچه ای و آغوش مادر آرامت میکند.....همیشه برای آرامش روح مادرعزیزتان دعا میکنم..اجازه هست آدرس منزل ابدیشان را بپرسم برای عرض ادب حضوری؟

خدا نکند زبان دقایق لال...خدا نکند هیچ انسان مهربانی آغوش مادر را از دست بدهد
خدا مادر مهربان وخیرتان را از کودکان تهی دست این شهر نگیرد

سپاس مهربان

ژیکان سه‌شنبه 3 دی 1392 ساعت 18:47

کجایین شما جوجه اردک مهربان؟؟؟
نگران شماییم

همین حوالی

زینب چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 02:25 http://inrouzha.mihanblog.com/

امشب این پست سر درد دل دل منو باز کرد...

می دونم خدا همه دار و ندار یه آدمه،می دونم خدا پشت و پناه و تکیه گاه تنهاترین و بی کس ترینهاست...
می دونم از همه ما برای بنده هاش دلسوز تره...
می دونم آزمایشهاش برای بزرگ شدن و قدکشیدن ماست...
می دونم وقتی دلت شکسته تر باشه ،رئوف تری و نزدیک تری به آسمون...
می دونم مرگ و زندگی دست خداست...

اما نمیدونم
به دختری که از همه دنیا یه مادر داره که دکتر روزشمار مرگش و اعلام کرده چی باید بگم!
من باید دل پریشونشو با کدوم دم عیسایی آروم کنم؟

...مادر که بره همه دنیا رفته...اما خداهست مهربان تر از هر مادری

لطفا برا صبوری و آرامششون دعاکنید...

مادر که بره همه دنیا رفته...

یامن اسمه دوا....

طهورا پنج‌شنبه 5 دی 1392 ساعت 19:54

سلام کجایید برادرزاده ...بدنبال درناها؟

سلام عمه خوبی ها

کاش جمع بسته می شد درناهای ایران...

سرزمین آفتاب جمعه 6 دی 1392 ساعت 11:13

دلم جز هوایت هوایی ندارد
لبم جز نوایت نوایی ندارد ...

مرا در کمندت بیفکن که دیگر گرفتار عشقت رهایی ندارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد