متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

اندوه پرنده بر وزن شقایق

هرکس در حد توانش برای بانوی ترمه و آب بی بی فاطمه زهرا.س. شوریدگی را ضجه می زند و افسوس که من فقط قلم و کاغذ دارم و روزشهادتش نمایشی یک نفس هم ریز باران بی وقفه پشت پنجره نوشتم اگر وقت و حوصله داشتید بخوانید و ...

ty.jpg

«عمارتی در دربار شاه همه چیز قرینه است با پنجره های مشبک بزرگ و قالیچه های دست بافت»

قدرت: مخلص کلوم ،امر قبله عالم رد خور ندارد و روضه من بعد قدغن است

خاتون: لجاجت با دین خدا ؟  « پهنای دستش را می گزد»

قدرت: جیره ومواجب مان لجاجت نمی شناسد...در ضمن این قسم اوراد و جلسات بوی مخالفت با قبله عالم می دهد

خاتون:زبانم لال  عیب از روضه حضرت زهرا که نیست است بفرمایید حضرات سیاسیون گره کراواتشان را کمی شل کنند که را آروغ فرنگی شان باز شود

قدرت: هیس ضعیفه که مباد لاپرت دهند و...« خاتون حرفش را قطع می کند»

خاتون: ما نذر کرده ایم شازده و نمی شود که اره واوره اعتنا کرد

قدرت:نذر؟ فرمان قبله عالم که الدورم بولدورم نمی شناسد ، می شناسد؟

خاتون: نه ریش وقیچی که سهل است استخوان لای زخم شده اند

قدرت: بالاغیرتا" ما رو با شاخ گاو در نینداز که این بادمجان دور قاب چین پی بامبول می گردند که طشت رسوایی مان ول کنند وسط ایوان

خاتون:نمی شود که به بلوف قید روضه دهه فاطمیه را زد

قدرت: زور تیپا و اردنگی که باشد می فهمید با اُرسی نمی شود رفت به جنگ توپ وتشر قبله همایونی

خاتون: این مردم نافشان را با روضه  دهه فاطمیه و عاشورا بریده اند حالا یهو اشکنه خورها اخم وتخم راه انداخته اند به جنگ با روضه و دعا؟

قدرت:اُقر بخیر«مسخره می کند»...نمی شود ...نمی شود...انگولک کردن شیر در کت وکول رعیت نیست

خاتون: روضه  حضرت زهراست اشکی ریخته می شود برای آتش جهنم

قدرت: گناه نکنید که نیاز به خاموش کردن آتش نباشد

خاتون:به خرجتان که نمی رود نذر کرده ایم و احترام امام زاده به متولیش است

قدرت: همان که گفتم در این عمارت من بعد حرف روضه ودهه فاطمیه غدغن است

خاتون: توپ وتشر برای چه نازنین فاطمه در اندرونی به خواب است

قدرت:نق نوق این بچه که دالام دیمبول نمی خواهد به این هیرو ویری

خاتون: روضه حضرت زهرا حرمت داره شازده

قدرت: خب پاپی نشین ...انگولک کردن قبله عالم اوقات تلخی داره و توی هلوف دونی رُس می کشن

خاتون: کجای گریه براهل بیت به تیریج قبای قبله عالم برمی خوره

قدرت: یک و به دو کردن نداره یه چارچوق سالم بدنی داریم اونم خرکش کن زیر شلاق

خاتون: من نذر کردم

قدرت: کاش پسر بود اما علیل

 

 خاتون:خدا قهرش میگیره...که بود هرشب به وقت خواب یه دور تسبیح صلوات می فرستاد برا سلامت به دنیا اومدنش

قدرت:دختر از سکه میندازه مرد رو

خاتون: خدا و پیغمبر این رو گفتن؟

قدرت: نقل یه سور و سات ختنه سوران و بس

خاتون: رنگ داش داش هم پس معرکه اش لابد...استغفرالله اونم توی ایام فاطمیه ...دست بردار مرد آخر همون سینه کش قبرستونه

قدرت:انتظار داری چراغونی کنم عمارت رو برا این تفحه نطنز؟

خاتون: هشت من نه شاهی دست مزدم اینه حضرت آقا؟

قدرت: پشم و پیلی نمونده برام که این تخم اجاق کوری افتاده رو زبون همه

خاتون: به جای شکر رجز خونی داری خوبه والا...

قدرت: پاتیل 40 سالگیم دراومد و دریغ از یه کاکل زری

خاتون: یکیش توی خونته

قدرت: خیر سرم ...بابات چه خیری دید از تو که من ببینم غنج دل تو

خاتون: خیر بالاتر از عفت؟

قدرت: اگه اونم نباشه که چمچاره باید کردتوی لجن

خاتون : مردچه؟

قدرت: مرد بهرحال مرده حتی اگه رستم صولت و پیزی افندی باشه

خاتون: کم نیستن چلمن قماش

قدرت: خواب قیلوله مان را بهم نریز ضعیفه

خاتون:بادتان میزنم که خستگی تان دربیاید و بعد دلتان ذوق دوق کند برای تماشای پری کوچک زندگی مان

قدرت: « شیشکی می کشد و به پهلو می خوابد»

خاتون: « آرام و بی صدا ذکر می گوید»

قدرت: کپه گذاشتیم اگر بگذارید « عصبی»

خاتون: چه کنم روضه قدغن ذکر هم صلابه دارد؟

قدرت: به ریش انتر الدوله بخند

خاتون: وی حرامم چون گوشت سگ ...

قدرت: ضعیفه خرده فرمایش نیست که بشود ماست مالی اش کرد امر قبله عالم است

خاتون: برکت هر خانه به همین روضه بی بی زهراست

قدرت: « برمی گردد و نیم خیز» مواجبمان از کیسه همایونی است

خاتون: گفتم برکت نه شیتیل

قدرت: « بالش را پرت می دهد سمت خاتون» قمارباز جد و آبادته که هی شارت و شورت می کنم بلکه کوتاه بیایی افاقه نمی کند

خاتون: وی تف به بخت بختک زده من...که آب دست شمر افتاده

قدرت: نخواستیم این خواب زهرماری را« صدای گریه بچه»

خاتون: سماور الو کردم چای دیشلمه میخای

قدرت: این وق وق زنگوله پای تابوت را خفه کن سرمان رفت

خاتون: « داخل اندرونی می رود و با بچه برمیگردد آرام شده است» تاهمین پار جلسات روضه و ختم انعام مونس مان بود و حالا چه ؟

قدرت: میگیویم دسته قداره بندها بیایند تیارت دربیاورند حوصله حضرت علیه سرنرود

خاتون: هیچ راهی ندارد این فرمان رتق و فتق شود به میمنت

قدرت: قپی که نیامده اند فرمان است و باد هوا نیست

خاتون: هست...که به مویزی گرمی شان می شود و به ماستی..

قدرت: « حمله ور می شود اما نمی زند» چنان اُرد می یایی انگار رستم زاییدی

خاتون: بخواب نازنین فاطمه...بخواب...این اخم وتخم ها روی قربان صدقه ام می رفت به عسل گلاب گفتنها زیر اُرسی پنجره عمارت و حالا...بخواب...

قدرت: کنایه تان تمام شد موزه هایم را بیاورید که گورمان را گم کنیم

خاتون: «به اندرونی می رود و با موزه برمی گردد»خدا سه شکم که از ما گرفت به برکت همین روضه ایام فاطمیه این طفل را به ماداد باید که روضه را ادامه دهیم برای سلامتی اش

قدرت: نمی داد اجاق کوری مان بهتر بود

خاتون: این ملت همه دختر دارند زابراه شده اندو زغنبود

قدرت: ملت؟ ...ما کجا و رعیت کجا...پسرباید جای پدر را بگیرد در صف اول قشون

خاتون: ودختر عزیز لچک پوش پدراست

قدرت: وجایش در مطبخ

خاتون: بگو کلفت قبرسی رودربایستی ندارد

قدرت: پاشنه دهنت رو کشیدی و میریزی روی دایره که چی؟ سرمان درد گرفت

خاتون: من جان نثار شمایم اما دلم رضا نیست به سکوت...

قدرت: شلاق کش می برند و قسر برنمی گردانند

خاتون: ببرند اما بگذارند روضه برپا شود

قدرت: تیشه می دهی باید اره بگیری

خاتون: روی حرفم هستم

قدرت: با این قداره کش ها نمی شود درافتاد ضعیفه

خاتون:من برای این حفظ این روضه جان می دهم

قدرت: پشتم را بیشتراز این خالی نکن

خاتون:دخترمان هست

قدرت: پوووووف

خاتون: همین گوشه وکنایه ها را به پیامبر میزدند

قدرت: همین روزهاست که نام پیامبرهم ممنوع شود

خاتون: تاوان فرنگی مآب شدن حضرات همین است

قدرت: کشورنیاز به پیشرفت دارد

خاتون: دین تعطیل که آروغ فرنگی جماعت نجسمان کند

قدرت:تا کی در شپش دست و پا بزنیم

خاتون: با پیشرفت منافاتی نداریم بشرط دین

قدرت: با تو نمی شود حرف زد روده درازی می کنی سمت خودت

خاتون: فردا پرچم مشکی عزا رو علم می کنم

قدرت: بیخود

خاتون: پی اش را می مالم به تنم

قدرت: غلط زیادی همه را از چشم فرمانده قشون دربار می بینند

خاتون:صد و ده میهمان دعوت کرده ام به نذری و قات و روضه

قدرت: هیچ کس جرآت رو به رو شدن با قلتشن های دربار را ندارد

خاتون: به حرمن نام بی بی زهرا می آیند...

قدرت:خیره سر شدی...به زور تیپا بتمرگ سرجایت

خاتون: باد هرسمت که بخواهد می وزد اما نمی ماند

قدرت: لفظ قلم حرف میزنی ...منظورت؟

خاتون: بمیرم هم روضه برپاست

قدرت: خواهیم دید لگد اول آدمت می کند

خاتون: بزن و بکش

قدرت: برای مردنت پاپاسی هم نمی دهند آن دنیا

خاتون: همین که خاندانم لباس عزا بپوشند برایم آنهم در ایام فاطمیه یعنی شکستن فرمان قبله عالمتان

قدرت:خفه پتیاره« می زند»

خاتون: قبله عالم تان ابرهه هم که باشند پرنده ای هست ادبش کند

قدرت:لکاته بس کن

خاتون: فدای صورت کبودت فاطمه جان

قدرت: صدایت را می شنوند

خاتون: « فریاد می زند» فدای پهلوی شکسته ات

« زن بی صدا می افتد .مرد می ترسد و می گریزد صدای گریه کودک اوج می گیرد»

نظرات 13 + ارسال نظر
طهورا شنبه 16 فروردین 1393 ساعت 22:45

عالی بود...کاش می شد به تماشایش نشست.

بانوی ترمه وآب شکسته افتاد تا ولی بایستد تا مهربانی بماند...حتّی تنها.

سلام مردِ راوی عشق و یکرنگی.

شکسته افتاد تا ولی بایستد تا مهربانی بماند

بی نظیر و آرام بخش بود

سلام مهربان

ژیکان یکشنبه 17 فروردین 1393 ساعت 13:24

بگذار من هم راوی بشوم:
دستان کوچک پسرش را گرفته بود و دوان دوان داشت به خانه می آمد تا سند باغی که به او به ارث رسیده بود را به همسرش نشان دهد تا آن را در راه اسلام خرج کنند...
میان کوچه... ناگهان نامرد پست فطرتی سند را از دستانش گرفت و تا خواست بپرسد چه می کنی نامرد؟؟؟ که صورتش به آنی ... گیج خورد و کبود شد و زمین افتاد
کودکش اما ترسید...
فریاد زد:مادر...
مادر اهسته برخاست...
چشمانش آه... تار می دید...
دست برد و آهسته گفت:چادرم... وای چادرم...
چادر خاکی اش را بر سر کرد...
خواست راه خانه در پیش گیرد اما...
کودک سراسیمه گفت به مادر:صبر کن مادرم راه خانه آنطرف نیست...

سلام بزرگوار...
زیبایی نمایشنامه تان و کلامتان به حدی بود که به وجد اورد دل دردمندمان را...
کاش میشد به تماشا نشست آن را...

این روایت تاریخی دردهای ناگفته بسیار دارد و هیج قلمی توانایی نوشتنش را ندارد

سلام
سپاس..امید که توانش باشد

سمیرا یکشنبه 17 فروردین 1393 ساعت 15:20

چه تصویرمحشری بود...یاد حیدر خوشمرام افتادم و شازده خانومی که نذرش شد موجب عاشقی خودش و رهایی حیدر از بند تن.....دستتان درد نکند...اجرا اگر شد بی خبر نگذارید

ادای نذری بود به ساحت شون...افسوس که بهایی نمی دهند به نمایشهای مذهبی...مهربانی تان را پاس می دارم

سرزمین آفتاب دوشنبه 18 فروردین 1393 ساعت 12:04 http://sarzamin.aftab.blogsky.com

خاتون: باد هرسمت که بخواهد می وزد اما نمی ماند...

دست مریزاد
داشتم تُن صدا و لحن دو طرف رو برای خودم بازسازی و بازخوانی می کردم...
کاش ادامه داشت...
هوایی ام کردی مرد بهاری

آفتاب که باشی همه گلها سمتت شکوفه می دهند
...

سپاس مهربان روزهای خوب

بهار بی خزان چهارشنبه 20 فروردین 1393 ساعت 01:29 http://idea90.blogsky.com

سلام وصد سلام
مطلبتون دوبار مراجعه لازم داشت . یکبار خوندن یک بار جواب دادن! زیبا بود و ساده !
روشنفکرها همانهایی هستند که در هر دوران ساز مخالف با دین می زنند . یک روز می گویند اعراب عزت ایرانیان را گرفتند و روز دیگر جدایی دین از سیاست.
یک روز می گویند چرا بر کسانی که در عصر دایناسورها مردند(اهل بیت (ع)) گریه می کنید؟
و روز دیگر می گویند اگ شرف امام به این است که جسدش نمی پوسد فرعون هم جسدش تا الان سالم مانده و چرا زیارت قبور ائمه می روید؟و...
و فقط در جواب آنها بگوییم که عشق علی (ع) و آل او تا ابد در سینه ما شعله ور است و زهی ننگ از زندگی بدون دین و دین بدون اهل بیت (ع) !!

سلام بزرگوار
از روشنفکر تا روشنفکر ماب فاصله است در دو سمت حرکت یکی به ایجاد فهم درست از مسائل و دیگری بهم ریختن وگل آلود کردن برای نشان دادن خود.
آنانی که در پی گل آلود کردن مسیر دین هستند سربازان شیطانند
فهم اهل بیت.ع. نیاز به روشنی فکر ندارد دل روشن می خواهد

ری حان پنج‌شنبه 21 فروردین 1393 ساعت 21:23

عشقت به دلم بر آمد و شاد برفت باز آمد و رخت خویش بنهاد و برفت.

گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

چه همه عالی بود، خیلی زیاد. . . ممنون :))

من وقتی میخوندم همش این آهنگ پس زمینه ذهنم بود

http://www.iransong.com/song/88172.htm

ای همدم روزگار چونی بی من؟

ای مونس و غمگسار چونی بی من؟

من با رخ چون خزان دردم بی تو

تو با رخ چون بهار چونی بی من؟


سلام
دست مریزاد دلنشین بود.کلیپ تصویریش روحتما ببینید

ری حان جمعه 22 فروردین 1393 ساعت 10:30

بله حتمن :))

نمی دونستم

یکبار پیش تر از شما کشفی اتفاق افتاد الان دوهزار به یک شدیم

زهرا شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 10:26

سلام عمو امپراطور
عالی بود
از وقتی مطلب رو گذاشتین وقت نشد بخونمش تا امروز
به قول سرزمین آفتاب کاش ادامه داشت

سلام بزرگوار فرهیخته
سپاس
اطاعت امر شد و ادامه پیدا کرد و از امروز تمرین اجرای نمایشنامه خوانی اش شروع شد

بهار بی خزان شنبه 23 فروردین 1393 ساعت 21:28 http://idea90.blogsky.com

اگر عباس ماه هاشمین است
هنر جوی امیر المومنین است
اگر اسطوره ی فخر و ادب شد
چو مامش حضرت ام البنین است
عرض سلام
وفات ام البنین تسلیت باد.

عباس نامی نیست که بشود تفسیرش کرد وازآن والاتر ام البنین است که ادب وتربیتش عباس را عباس کرد

غممان مشترک است در این سوز

زهرا یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 12:09

منت گذاشتید بزرگوار

منت؟....

سهبا یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 21:02

سلام برادر . خواندمش اما ... در خود حرفی نمی یابم برای نظرگذاشتن ...
کاش سعادت دیدنش را داشته باشم !

سلام آبجی...

در حال تمرین نمایش نامه خوانی اش هستیم

ری حان یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 23:23

شما بزرگوارید :)) درس پس میدیم :)

خدا همایون شجریانو واسه خانواده اش و ما حفظ کنه.

نمونه نجابت محضن :)) من بیش از حد صداشونو دوست دارم .

بزنم به تخته فرهیخته نمونه روزگار هستید و همیشه به انتخاب درست که ناشی از عمق دانایی شماست

وصد البته خاندان شجریان سند هویت ملی ماست و نجابتشان مثل شما مثال زدنی است

ری حان یکشنبه 24 فروردین 1393 ساعت 23:51

به قول شخصیت بع بعی کلاه قرمزی

woOoooOooOOOoow !!
WooOOoooOooOOOOW

عاشقشم و صدالبته فامیل درو....محشره محشر...عید مردم از خنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد