متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

رقص کمانچه ام در بیشه زار



این روزگار

همه چیزش بالعکس است

قدیم تر

پاک کنها

ته مداد بودند


استاد عبدالرضا فریدزاده

***

چه شد که دلم هوای مهربانی کرده بود ؟ آوازی که در اتاق می پیچید مال دلم نبود یا تمرین دف زدن ماه سلطان در اتاقک تنهایی کوک رخوتم نشد.هرچه بود قهوه اش تلخ پایین نمی رفت.

گفتم شکر رو کجا گذاشتی

گفت وروجک با نمک قاطی کرده...نخوری

گفتم ...هیچ نگفتم یادم هست

تلفن زنگ میخورد حوصله پاسخ هست ونیست اما نام استاد فرید زاده را که می بینم برق سه فازی از بدنم عبور می کند و زنده می شوم آنقدر زنده تا چند روز مثل قرقی یک جا بند نمی شوم اینهم از معجزات مهربانی ایشان است


به پهلوان نگویید

شرمنده می شود

که او تریلی هجده چرخ را

ده متر روی آسفالت کشیده

و شاعری نحیف، میهن خود را شبانه روز

در راه و نیم-راه های پر دست انداز

بر گرده می کشد

به جستجوی قرن بیست و یکم


برای نوشتن از مهر و بزرگی شان  دلی می خواهد که قد بلندباشد تا دستش به سپیدی موهای رنج چراغ ایشان برسد به قول دکتر روزبهانی :« هنرمندی معلم و معلمی هنرمند» - مجله نمایش شماره 169-http://www.theater.ir/files/pdf/magazin25028.pdf           صفحه 53

حتما اینجا را هم  بخوانید 

و البته این وبلاگ را که خود استاد در آنجا می نویسند:

http://dehkadehart.blogfa.com/

دیشب به دوستی می گفتم نمی دانم خدا درمن چه دیده بود که اگر آن روز به گاه سیزده سالگی ام  از سر کنجکاوی وارد کلاس ایشان نمی شدم الان در چه وضع اسفناکی بودم دارم دوستان تاریخ خودم را مرور می کنم...حداقلش این شدم که تنبل ترین شاگرد ایشانم که از کودن بودن درک مفاهیم به هیچ کجا نرسیدم اما لذت از صورت مفاهیم بسیار چون من اهل شیرجه زدن نیستم 

خودم را در این شعر استاد می بینم:

در خانه مُشتی کودک کور و کچل بودیم

با رنج و فقر و فاجعه بچّه محل بودیم

یک جمع مفلوک گرسنه تلخ اندر تلخ

هر چند در چشم پدر "قند عسل" بودیم

یک عده بی تقدیر، بی آینده، بی لبخند

یا توده ای تیره -عفونی- چون دمل بودیم

ما را کسی آدم نمی دانست اما خب

بر گردن "بودن" به بهر تقدیر "چل" بودیم

در جوب میهن آب سفتی –قهوه ای- با ناز

می رفت و در آن جاری طناز! حل بودیم

آینده حالش را به از ما بهتران می داد

ما هم به اسم زندگی کردن مچل بودیم

وقتی زمین لرزه دهن سرویس می فرمود

بدبخت ما بودیم که روی گسل بودیم

مقصود این که بحث حالا نیست، از بنیاد

درگیر ماتم یا گرفتار هچل بودیم

با این همه هر وقت مادر یک متل می گفت

ما دست-جمعی قهرمان آن متل بودیم

دارم از این تاریخ لذت می برم وهمه را مدیون شاه بیت هنر لرستان هستم که این سالیان وراجی های بلغور شده شاگرد خنگش را تحمل می کند وجز لبخند وآواز خوشش هیچ نمی گوید

بهرحال 

این روزها آنقدر کوک هستم که یک آرشه  دستمالی رها در باد می خواهم تا کمانچه  دست چوپی دلم را گرم کند به رسم بازنه و سازنه ها

استاد خوبم

هرچند قدر شناسی در فرهنگ ما نیست و این رنج می افزاید اما بگذار به رسم همیشگی مان خم شوم و دستتان را ببوسم 

سایه تان همیشه سترگ وسلامتی تان در فزون باد

نظرات 8 + ارسال نظر
زهرا جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 12:40

سایه شان مستدام
سلام عمو امپراطور
خوش بحال چنین استادی با چنین شاگرد قدرشناسی

آمین

سلام بانوی فرهیخته

خوش به حال من...خوش خوش خوش

سرزمین آفتاب شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 08:48 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

اینهمه تواضع و فروتنی و قدرشناسی
جز در نهاد پاک امپراتور بهار
در هیچ جای دیگری قابل لمس و مشاهده نیست
بر من یقین است که همواره ( و ناگزیر) درخت پاک نهاد تواضع ، تنها و تنها از چشمه ی شعور و ادب و حرمت شناسی و تربیتی اصیل آب می خورد
آن چشمه ی پاک تو هستی مرد بهاری
چشمه ات زلال و جاری مدام باد

مرد خوب آفتاب
باورکن این هم قدر شناسی نیست ظرف ومظروف باید یکی باشند من با مشت دارم از دریا حرف میزنم
ایشون اگه قرار بود اندکی حتی کمتر تبلیغاتی عمل میکرد....اما در بطن هنر ناب نامشون زبانزداست
آفتاب که نرم بتابد
دشت ختما بهاری میشه

سهبا شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 22:47

زنده باشند و سلامت این بزرگواران عرصه ادب و ادب ...
سلام برادر

دلتان کوچه باغ آرامش

سلام آبجی

زهرا یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 11:21

بال فطرس به عنایات تو پر می گیرد
تا غلام تو شود بال سفر می گیرد

دل ما خرج که شد قیمت آن بالا رفت
سنگ در کنج حرم، قیمت زرّ می گیرد

بهترین سود همین است که در چشم تر است
به تو دل می دهد و چند گُهر می گیرد

چقدر زود درِ خانه ی تو ریخته اند
وقت خیرات، گدا زود خبر می گیرد

بین فرزند و غلامت نگذاری فرقی
کرم تو همه را مدِّ نظر می گیرد

چقدر فاطمه تشنه ست در این شش ماهه
انَا العطشان تو انگار جگر می گیرد

علی اکبر لطیفیان
سلام عمو امپراطور
ایامتان نیکو

این سه نور عظیم چه زیبا پشت سرهم آمده اند در سه شب تا اثبات شود حتی در تولد هم بهم اقتدا می کنند تا شهادت

گلاب باد دقایق شیدایی

ژِیکان دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت 11:30

تنشون همیشه سلامت،سایه شون مستدام،عمر با عزتشون قرین آرامش و شادی
خوشا به حال استاد و خوشا به حال شما برای داشتن چنین استادی
و چه کسی باشد که سعادت تلمذ در کلاس مهربانی و تواضع شما را داشته باشد؟!!! خوشا به حالش
همیشه سلامت باشید و دلتان به رقص جنون دست چوبی به رسم سازنه ها

سلامت باشید و خندان
خوشا به حال من....

ری حان چهارشنبه 14 خرداد 1393 ساعت 22:34

عشق کار دل ما ، عبرت مردم کرده
خون عشاق نه در شیشه که در خم کرده

بارها می شکند توبه ی آدم اما ،
باز حوا حوس خوشه ی گندم کرده

بی دل و بی تو چو آن کودک گریانم که
در شلوغی پدر و مادر خود گم کرده

دل سپردیم و نگفتیم که صد دل با اوست
مِثل سوهان که کسی پیشکش قم کرده

دل و ایمان و حواس و همه امید ببرد
دست کم رعایت حق تقدم کرده
شعر از: نیما سعیدی

استاد و استاد همیشه سر سلامت باشید

خون عشاق نه در شیشه که در خم کرده

استاد همیشه به سلامت بادا...


ممنون مهربان خوب غزل

سهبا جمعه 16 خرداد 1393 ساعت 22:23

سلام مهربان بهاری ...

سلام آواز خوش مهر...

سرزمین آفتاب یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 11:29 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام مرد همیشه بهار
برای دل تنگمان
رشحه ای تازه نمی نگاری عزیز؟
"هوای حوصله ابریست "
نمی باری که کمی تازه شویم ؟

سلام آرام خنک کوهسار

قلم سرکشی می کندو من نوسفرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد