متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

نامه ای به صندوق پستی چشمهایت


نامه نوشتن شبیه فرض کردن است فکرمیکنی عزیزدلت روبه رویت نشسته است و دارد چای مینوشد.مزاحمش نمی شوی که مبادا لبش بسوزد در چای لب دوز

حرف میزنی تا مبادا فکرش بلغزد میان انبوه  غصه ها...حرف میزنی بعد آخر نامه که می شود می بینی قطره اشکی گوشه چشمش خیز برمی دارد برای سونامی غصه  و حرفهایت نیمه تمام می ماند.

 وقسمت بد ماجرا جایی است که می گوید آْلرژی دارد

امااین آلرژی چه زخمی بود که گلوی نسل ما را گرفت؟ یادم می آید پدر دوستم توی کارگاه پنبه زنی کارمی کرد اما هیچ وقت نمی گفت به تار وپود ها  آلرژی دارد وهمیشه با ما فوتبال بازی می کرد.

اما میزها وفنجان های چای کافی شاپ آلرژی زا هستند وهرچقدر فرض میکنی که آرامش را خریده ای بیهوده است

ما آدم های این نسل یه کمد آلرژی قایم کرده ایم انگار خاصیت تحریم انبار کردن روزهای خوش است و مدام نرخ دستمال کاغذی بالا می رود و هیچ کس به فکر نیست که این نسل بلد نیست بلند گریه کند.آستین لباس های مان شوره زده اند و آمار کاغذ باطله سرسام آور شده است این همه نامه می نویسیم و هیچ دلی به مقصد نمی رسد

نامه نوشتن فرضی یک نوع آلر‍ژی مزمن است که دارد دامنمان را آلوده می کند.آلرژی فصلی که نه باران دم غروب آبان می شناسد نه خرما پزان مردادماه...

این همه کد پستی و تو نمی دانی مقصد گریه هایت گوش کدام هم درد است وباز باید فرض کنی یکی هست که دردهایت برایش تازه گی دارد.

این نامه هم تمام شد بی اینکه حرف مهمی زده باشم جز اینکه باید یادم بماند بعضی ها صندوق پستی خدا را در دلشان ذخیره کرده اند و بی هیچ حرفی پس وپیش نامه هایشان پاراف می شود به مهر


پی نویس:

گفتن نداره اما « تو» ی مستترهمه ی دعاهایم شده ایی...بیچاره دلم که توانایی جبران ندارد

نظرات 8 + ارسال نظر
زهرا دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 21:53

سلام عمو امپراطور
چقدر قشنگ گفتین
تک تک کلماتش با دلم بازی کرد
چقدر خوشبخته اون کسیکه این نامه ها به صندوق پستیش میره
ممنون
تصویر هم ک حرف نداره

سلام
سپاس بابت نگاه زیبایتان به خط خطی هایم

زهرا دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 21:55

میزها وفنجان های چای کافی شاپ آلرژی زا هستند وهرچقدر فرض میکنی که آرامش را خریده ای بیهوده است...
با اجازه این قسمت رو کپی کردم یه جایی

قابلی نداره...

کجا؟

طهورا دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 23:52

چه قدر خوب بود...

سلام نامه نویس باران

چه قدر لطیف...

سلام عمه باران و حوض آب

زهرا سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 08:36

اول توی
بعدش فیس بوک و لاین

من نمیدونم فیسبوک و لاین چیه ؟ همینقدر هم که با جهانم در ارتباطم از سرم زیادیست...

سمیرا سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 10:13

زلال که باشی همه ثانیه ها را باران می بینی...
دریا که باشی همه می شوند مرغ دریایی..
آسمان که در دلت باشد همه می شوند خورشید...
خوش به حال شما که خود خدا نامه تان را امضا کرده و خودش پیگیر است برای به مقصد رسیدن صدایتان...

قدر دلتان را بدانید که ماوای خداست...
کاش ما هم لیاقت دعا شدن داشته باشیم

زلال لیوان کجا و زلالی چشمه گاماسیاب کجا...
آسمان دلتان که انگشت نمای ستارگان است نشان به نشان....

خدا از عدسی دل شما ما را می بیند....بگویم....

زهرا سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 22:03

خوش به حالتون که نمیدونید چیه
همش باعث دردسره
آسایش و آرامش رو گرفته
حکایت همون کافی شاپ ها هست که خودتون گفتید
"روبه روی هم توی کافه می نشینیم قهوه اسپرسو سر می کشیم و غزل پست مدرن هم زمزمه می کنیم و بعد موزاییک های مسیر می دانند که حرفهایمان را نگفته ایم "
اینقدر پست میذاریم و لایک میکنیم
به اشتراک میذاریم ولی آخر هم حرفای خودمون رو نمی زنیم

جایی که نشه همه حرفای دلت رو زد مایه عذاب خواهد شد...خوش به حال خودم که با آب وهوای آبادی سر می کنم تا دود و دم نگفته های فیسبوک ولاین پیرم کنه

ژیکان یکشنبه 23 شهریور 1393 ساعت 13:31

اینهمه او نامه نوشت و شما بی پاسخش گذاشتین
حالا کمی هم شما پشت در ادارۀ پست منتظر بمانید
به جایی که بر نمیخورد!... می خورد؟

تا ابد هم پشت در اداره ی پست منتظر بمانم کم است...نه

سرزمین آفتاب دوشنبه 24 شهریور 1393 ساعت 21:35 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام همسایه !

خوبی عزیز؟

حالا اصل پست و متن زیبایت به کنار
ولی
راستش را بگو
آن بطری
قبل از اینکه نامه ای داخلش باشد
یعنی قبل تر ها
یعنی اول اولش !!
تویش چه بود ؟

سلام صاحب خونه

ها؟

دوغ محلی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد