دلم گرفته است ایوانی نیست تا انگشتی بر پوست کشیده شب بکشم.تنها هم دم من آواز دیلمان است و فنجان چای...دل تنگی زبان مشترک همه ماست یکی دل تنگ خاکی است که ازآن زاده شده ودیگری دلتنگ نگاه محبوبی و خال سیاه کنج لبش...
من اما دل تنگم...وهرسازی که می شنوم حتی رنگ چهار مضرابی هم که باشد فرود می آید در دیلمان بغض و دندانی روجگر
دلتنگ چی و کی ؟ نمی دانم بغضی است که افتاده روی ضربانم و هی آدم های دلم را می کشم و می آورم ومی نشانم روبه رویم و فنجانی چای می نوشیم بعد می روند و من هم چنان سنگینم در این بغض زمستانی که نه سر باز شدن دارد نه خفه ام می کند و فاتحه
نه ربطش میدهم به هبوط و فیلسوف می شوم نه ادای این جوانک های افسرده را درمی آورم که قرص برنج آرامشان می کند من همینم که این جا نشسته ام به شمردن حسرت های زندگی ام...
این هارا باشما تقسیم کردم شاید درمانی ...آآآآآآه این چای هم سرد شد و ....
پی نویس:
دل تنگ صدای استاد قهرمانم
من درد مشترکم که به زبانی زیبا فریاد شده ام...
سلام برادرم...
سلام آرام آبی خواهرانگی ها...
دردهای مشترک جاذبه شده اند برای بودنی که باید
بعضی از دلها سکوت که می کنند یعنی دلتنگیشان به اوج رسیده...
ما هم دلتنگ استادیم ...خیلی.
دلتنگی زبان مشترک ماست
خیلی...
دلتنگم...دلتنگ خود از دست رفته ام...خودی که چالش کردم در آستانه جوانی و حالا دلم همه روز بهانه اش را میگیرد
خودی که چالش کردم...
در سکوت می خوانم که بهانه ام سر باز نکند
و من اینجا بسیار می بینم جوانانی را که قرص برنج
آ...ر...ا...م...شان کرده است
آنچنان آرام که دیگر هرگز بر نمی خیزند
نسل ما نسل قرص برنج است و رفتن به فضا با سفینه های شیشه ای
نسل خیانت
نسل طلاق
نسل تنهایی
نسل برزخی
نسلتان با تمام فصل هایتان بهاری
آنچنان بهاری که بجای قرص برنج ، بوی برنج و شالیزار مستتان کند و ...چایتان سرد نشود
بهاری داشته باشید لچک پوش بدود میان دشت چشمه و ساز ودهل
سلام
سال نوتون مبارک
به امید شادی...به امید لبخند...به امید آرامش بیشتر
سلام
امید آنی شود که باید...سالی به لهجه شالیزار
پر شد از بوی گل
کوچه ها
خانه ها
باز آغاز شد رقص پروانه ها
باز هم پهن شد سفره هفت سین
سبز شد
سرخ شد
هر کجای زمین
عید نوروز مبارک
آخه مسلمو چونه نمنویسی؟! ای هواااااااااااار
ری جف چشم