متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

خانه تکانی به رسم انار




این روزها افتاده ام به جان کارتن های توی انباری و یادگاری ها و...را سبک و سنگین می کنم که کدام شان وزن خود را از دست داده اند و کدام نه

یادگاری ها وزن دارند همانی که وقتی دستت می گیری چند کامیون حس ترکیبی از قطاب یزد و چای لاهیجان را در چشم برهم زدنی توی دلت خالی می کنند 

بعضی یادگاری ها اما سبک می شوند مثل اسفنجی که نم خود را رفته رفته از دست بدهد سبک می شود و باید به تخیل چند سطل رنگ برداری ترکیب کنی که آیا بشود رنگ همان روز را دربیاوری و در نمی آید و اسفنج های خشک جایشان توی کارتن شکلات های خوش طعم یادگاری ها نیست

آدم ها را وزن احساسی شان می سازد  که ته ذهنت می ماند و به تپلی و دلدوز بودن شان شکر می پاشند بر دلت..

پاییز اما کجای این کارتن ایستاده است? این روزها هیچ کجای شهر نمی شود وزن پاییز را از توی کارتن بیرون کشید و انداخت روی طناب رخت و نمش کشیده شود که بشود پوشید و زد به دل تصنیف ها و خش خش برگ ها

پاییز را عطر گردوی افتاده لابه لای برگ های خشک باغ تعریف می کند یا آن به که از دست فروش جلوی مدرسه می خریدیم و ملسی اش هنوز به کتاب فارسی گیر کرده است 

پاییز و آدم ها هم وزن اند  ومعیارشان طنابی است که می کشی از این سر شهر تا آخرین درخت زالزالک کنار رودخانه و دست می بری تا سنجد آن سوی رودخانه دست هایت را گس کند به اشک نوستالژی

آدم هایی که هم وزن پاییزت نیستن را باید برداری و بگذاری توی کارتنی پاره و بگذاری دم در تا نمکی بیاید و ببرد و شاید روزی بازیافت شده اش جایی دستش را بگذارد توی دستت و بعد بازهم دم درخانه...

این آدم ها باید مدام عوض شان کرد وگرنه پاییزت بوی دست چندم می دهد و بکری عطر گردو را ندارد

آدم های بکر ،قطاب کنار چای لاهیجانند که می مانی بنوشی یا عطرش را سر بکشی..

پاییز آمده است و تکیه داده به درخت کنار رودخانه و منتظر است طناب رخت دوستی های بکر و شیرین را بدهیم دستش و از بالا که نگاه می کنی طناب های رنگی آن قدر در هم تنیده می شوند که شهر از آن بالا سرخ و زرد و نارنجی و برگ ریز می شود

دوست را باید گذاشت کنار چای و این سه ماه دست توی جیب پالتویش کرد و گرم ماند تا انار ها جرأت شکافتن به سرشان بزند 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد