متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

خدا ما را از دریا آفرید


هروقت گریه می کنیم  

  دریایی  از درونمان کم می شود 

خدا

هیچ کجا نگفت

من اما هرشب   

 صدای گوش ماهی  ها را می شنوم  که در درونم  جیغ می کشند.

ما اقیانوس های پراکنده ای هستیم

که نهنگ ها قورتمان داده اند 


نظرات 2 + ارسال نظر
سهبا چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت 16:24

سلام برادر دریادلم! چه خوش خبریست خواندن کلماتتان در این امپرلطوری زیبا که چند گاهی تنها مانده بود!
مانا باشید در این سرای دل

سلام مهربان خواهر آبی ها
سپاس از استقبال تون

سهبا چهارشنبه 12 مهر 1396 ساعت 16:28

پیغامبر که باشی، گاه نهنگهای جهل و بغض و حسد، گرفتارت می کنند، هر چقدررر هم که اقیانوس دل و دانشت وسیع تر ، باز هم گرفتار خواهی شد، اما یادمان باشد، خدای مهر همیشه با شماست، حتی در دل سیاه نهنگهای رنج و تنهایی...

این روزها یونسم...یونس دارد با من چه می کند...و حدس تان چه قدر دقیق است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد