متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

بهار دخترک ایستاده روی پل است که ما دست می بریم تا تصوریش را بر آب به چنگ بیاورم. آب می گذرد . بید مشک ها می دانند کدام سرشاخه زودتر بیدار شده است. بیدار شدن گاهی منگی یک ریواس است که پوست می ترکاند که ملسی کوه تکرار شود.

نه خانه بتکانیم نه دل...چون قرار است سال دیگر همین جا باشیم...بهار کمی پیر تر ، آب رودخانه اما تصویر دختر را برده است ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد