-
زبان بازی سکوت نیست
شنبه 5 بهمن 1392 22:09
شما را نمی دانم اما من این روزها معتقدم به سکوت...هرچند گروهی محکومت می کند که سکوت حکم تصدیق اراجیف را دارد - داشته باشد- مهم خود من هستم که در هزار توی معادلات پیچیده زبان گم شده ام. برای گفتگو زبان مشترک کافی نیست وگرنه اینهمه زبان مشترک در اطراف مان می لولد اما جز دست و پا زدن هیچ نیست.بعد خودمان را مدرن فرض می...
-
رجعت مرد با بیست زخم کاری....
دوشنبه 30 دی 1392 22:22
«چه خون ها که نمی ریختند پیش از این در روزگار باستان، پیش از اینکه رسم انسانیت مردمان را خوی انسانی بخشد، چه جنایت ها که نکرده اند، چه جنایت ها که گوش را تاب شنیدنشان نیست، روزگاری بود که چون سر از تن کسی می بریدند، مرد می مرد وبس، اما امروز باز برمی خیزند با بیست زخم کاری بر سرتا ما را از جا بپرانند، این شگفت تر از...
-
این قصه برای نخوابیدن است
پنجشنبه 26 دی 1392 13:17
بچه که بودیم قبل از این که قصه تموم بشه خوابمون می برد اما حالاکه سنمون دو رقمی شده همه قصه ها برامون پایان داره نمیدونم دنیا دوپینگ کرده یا قصه ها...آخه هر چقدر میدوم دنیا فرسنگ ها جلوتراز من ...وقصه دوست دارند زودتر تمام شوند قصه خرگوش و لاک پشت رو که یادتونه این بار خرگوش تصمیم گرفت لاک پشت رو دست کم نگیره حسابی...
-
آیه مهربانی
سهشنبه 24 دی 1392 23:05
وقتی هیچ چیز آرامت نمی کند خنده دار ترین چیز داد و بیداد است و حتی اشک.... الان که نه نیم ساعت پیش می خواستم جیغ بکشم اما این آپارتمانهای نقلی مجال عطسه را هم نمی دهد چه برسد به جیغ گفتم خداااااایا .....خودش دست به کار شد و از اون جایی که من به درگاهش راهی ندارم برام پیامبر فرستاد... پیامبر باران و قلم برمن وارد شد و...
-
نامه ای وارونه به باران...به گندم
جمعه 20 دی 1392 11:29
خدانگه دار آبجی نرگس به امید دیدار حالا که نامه ام را به پایان می برم به دست تکان دادنی فکر می کنم که در صحن انقلاب حرم آقای خوبی ها.ع. به دیدارمان آمد همان دست هایی که پراز یاد خدا هستند و چند دانه گندم که برای گنجشک ها -ی که من استخدام شان کرده ام که احوال مهربانی را برایم بیاورند- دانه می پاشد.من تمام شده بودم این...
-
حوری دقایق ملس من
چهارشنبه 11 دی 1392 11:05
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است عالم برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه آن که مرا حرف تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است مهربان بلوط وبرکه سلام عاشق شدن چیز ساده ایست . ساده تراز قدم زدن در باران حتی نوشیدن یک استکان چای در عصرسرد دی ماه اما ریشه زدن دشوار است دشوار تراز پای برهنه در برف دویدن ......
-
سکانسی از یک فیلم بلند
جمعه 6 دی 1392 21:43
سکانس اول "مفتش شش انگشتی" با لباس دامادی اش، غرق در خون از مشروب فروشی بیرون می آید. "رضا خوشنویس" مظطرب خودش را به او می رساندو.... بر بالینش می نشیند و می پرسد: اسلحه ات کجاست؟ مفتش می گوید: زیر کِتفم. رضا می پرسد: چرا استفاده نکردی؟ مفتش که دیگر جانی برایش باقی نماند به سختی می گوید: "خسته...
-
ترمه گیسویت را باد برد...
چهارشنبه 27 آذر 1392 21:21
با خوش برد طعم اردی بهشت را سایه بالای سر مرا هم فقط کفشهایش ماندو قسط عقب افتاده عینکم پدر که میرفت مادر نخ برگهای پاییری دستش بودو یادش رفت قبر را باخاک پر می کنند نه با شعر ومن یخ زدم در زمستانی که هنوز نیامده است پی نویس: فرقی نمی کند چند ساله هستی لالایی مادر که باشد خواب در هوای سرد قبرستان می چسبد
-
دروتی قصه نیست
یکشنبه 24 آذر 1392 22:38
ماراتن است همه میدویم یکی خرگوش معروف قصه است و یکی لاک پشت پیروز اما این میان آواز گنجشک و سایه درخت دویدن را آسان می کند ماراتن است همه می دویم مثل قصه جادوگر شهر اُز ....شیر ، آدم آهنی ، مترسک با دخترک قصه« دروتی» دنبال شجاعت، قلب، عقل وخانه هستند ماراتن است همه می دویم بعد صدای عصایی تق تق کنان از کنارت می گذرد...
-
فصل درنا
دوشنبه 18 آذر 1392 20:56
بچه که بودم ساعات بیکاریم در کتابخانه کانون پرورشی می گذشت...هنوز تک تک کتابهایش یادم هست از نگهبان چشمه تا داستان راستان و ساساکی... داستان ساداکو ساساکی مور مور کرد به نوشتن...دختر بچه بازمانده بمباران هیروشیما بر اساس یک افسانه قدیمی مشرق زمین شروع به ساخت هزار درنای کاغذی می گیرد و براین باوراست که با هزار درنا می...
-
طهورای مهربانی
یکشنبه 17 آذر 1392 21:21
خدا به فرشته هایش فرمان داد سجده کنید ابلیس گفت من از آتشم او از خاک خداوند فرمود: من چیزهای می دانم که شما نمی دانید... هبوط در چشم برهم زدنی اتفاق افتاد...آدم خاکی بود دلش کدر...دلش گرفته بود گفت خدایا بهشت را از من مگیر...من نام را از نسیان گرفته اند اگر فراموش کنم بهشت را خدا فرشته هایش را فرستاد تا آسمان را رنگ...
-
می بخشیم اما فراموش نمی کنیم
جمعه 15 آذر 1392 12:22
دهکده بزرگ ما اسیر دیوار خانه هاست.وگرنه این سو آبادی همانقدر آسمان دارد که سمت دیگرش... من عاشق باغ انگور پایین آبادی ام.پدرم میگوید آفتاب پایین آبادی سخاوتمند است من اما به دستان باغبانش معتقدم که هروقت دزدکی سرک کشیدم انگور برایم گذاشته بود سر دیوار دیوار ها نمی گذارند مهربانی تقسیم شود کاش دیواری نبود تا ما...
-
لطفا آرام درد را ترجمه کنید
یکشنبه 10 آذر 1392 22:34
سرت که درد می گیرد میگویی استامینوفن را کجا گذاشته ای؟ دندانت، همین تکرار می شود....پا....کمر...دل اما درد که می گیرد ، گرفته است قدیم ترها درد گرفتن دل قاعده داشت اما این روزها قاعده و بی قاعده درد می آید توی دل...حتی بی دلیل دلت درد می گیرد همان قدیم ترها که گفتم استامینوفن که نبود یه دم نوش یا یه صدای آب جاری آرامت...
-
ترنج اذان به وقت باران
شنبه 2 آذر 1392 22:21
به هبوط که دست می کشم خاک کویر بلند می شود چرخی در اتاق می زند و می نشیند روی قاب عکس...روی دیوان باز حافظ و روی موهای جو گندمی ام.... تقصیر را گردن جو بیندازم یا گندم؟ موهای سفید سرک کشیده اند که هی رفت....عمر نه آب و جوی بود نه آنقدر سنگین اما رفت آرام و صدای پاشنه ی کفشش روی موزاییک های پارک خش خش برگها را در پی...
-
عروسی فرشید در گل
یکشنبه 26 آبان 1392 23:42
درد می پیچد از سمت چپ سر می رود تا عمق خاطرات...سردم می شود کز می کنم کنج اتاق و بخاری هست و دم نوش تلخ و زهرماری که مدام هورت می کنم و بی فایده است....چند بچه بر طبل می زند و صدا می پیچد توی گوشم... الیاسین جسته گریخته می خواند: کربلا میخام ابالفضل نوحه مقدم است...بی هیچ ادا و اطواری می خواند: می خونم با شور ونوا...
-
کبود تا عمق فاجعه
شنبه 18 آبان 1392 20:03
در من کودکیست که می ترسد از شمر....کتل ایستاده بلندتراز دستهای من ، پرچم های سیاه مویه می کنند در باد...عمو اکبر سرخ پوش می تازد ... هنوزهم می ترسم از خاطره اش...همیشه برایم شمر بود حتی وقتی دزدکی نفرینش کردم و گریختم که نکند مرا بگیرد و بکشد... ...و وقتی بزرگ شدم فهمیدم پدر است مثل پدرم...مهربان و متین من از اسب نمی...
-
کرشمه خاکستر در عصر یخبندان
یکشنبه 12 آبان 1392 22:42
گاه عشق آسمان بود و روح زمین تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد، گاه عشق تخم بود و روح زمین تا چه روید، گاه عشق گوهر کانی بود و روح کان تا خود چه گوهر آید و چه کان، گاه آفتاب بود در آسمان روح تا خود چه تابد، گاه شهاب بود در هوای روح تا خود چه سوزد، گاه لگام بود بر سرِ سرکشی روح تا خود به کدام جانب گرداند، گاه سلاسلِ قهرِ...
-
ساعت زخم به کوک عقل
جمعه 26 مهر 1392 20:23
حلاج ایستاده بود بی سر...عین القضات هم بود با تنی سوخته...شیخ اشراق هم با تنی گرسنه... خواب و بیدارش را شما تصور کنید من اما با تنی پراز خنجر.گرسنه.سوخته می نالیدم از نامرادی ها منصور حلاج را گفتم : پس سرت؟ گفت : بردند هرآنچه که می توانستند...راست می گفت برده بودند سر سبزش را که انالحق سرمی داد وملحدش خواند واما شیخ...
-
چراغ تا اعماق استخوان
دوشنبه 22 مهر 1392 11:38
چراغی آورده ای در پیش آفتاب که آفتاب را با این چراغ می بینم! حاشا! اگر چراغ نیاوری، آفتاب خود را بنماید. چه حاجت چراغ است؟ فیه مافیه (ص 8)
-
چاقوی خدا برگلوی زمین قوچ می شود
سهشنبه 16 مهر 1392 10:23
سیب را قاچ میزنم اخم می کند که مرد گنده زشت است آداب معاشرت این نیست می گویم از چاقو می ترسم می گوید لولو که نیس آه یاد بگیر...چشم هایم را که می بندم پدر می آید با ترمه و چاقو...مادر که جگرش را لای چادرش گاز می زند که من نترسم.من هنوز بوی چشمه مستم کرده است. پدر هنوز آستینش خاموش نشده است و گل محمدی در جیبهایش شکوفه...
-
این قصه بماند تا وقت شیدایی ام
چهارشنبه 3 مهر 1392 13:18
1 تو اورا به مداد وکاغذ جویی . کی یابی؟ اسرارالتوحید 2 ماه بالای سر آبادی نیست حتی توی بقچه خاطرات بی بی هم.ماه مادر همه بابونه هاست خواهر خواهرخوانده چشمه و بیشه اما هنوز ماه است و درگیر قصه پلنگ. ماه گوی سپید آسمان نیست و هیچ دخلی به مد دریا ندارد این دریاست که می خواهد پرواز کند و به ماه برسد نشان به آن نشان روح...
-
نت نهم نور
سهشنبه 19 شهریور 1392 12:30
خدا نورست نور...این را دلم گواهی می دهد اما جان، خدا را مهر می داند که مهر برتراز نورست که نور سعی می کند مهربان باشد با جهان هستی که اگر نباشد اهرمن سیاهی می تازد بر جان و روزگار این می شود که هست مرا شمع نامیدند و حکایتها گفتند از فلاسفه تا عشاقی که مهر را نت می کنند در نوازشهاشان واما قصه...من عاشق خدا هستم می...
-
سه سنگ، سکوت
سهشنبه 29 مرداد 1392 11:01
بعداز هفت دختر که زنده بگور شدند من هشتمین شان بودم که به چال شدم تا زنده به گور شوم. مادر...اشکهایش، نگذاشت پدر تن دهد به آیین کشتن دختران یک روزه...پدر خشمش را هجی می کرد که اگر بفهمند آیین نیاکانم را زیر پا گذاشته ایم؟ سنگسار....انگشت اشاره مادر میان هق هق اش سمت خرابه شهر رفت بگذارش آنجا هروز مخفیانه می روم و شیرش...
-
هلال گیسویت مبارک
پنجشنبه 17 مرداد 1392 15:14
همه پی ماه هستند روسری ات را بردار بانو... عید هلال گیسوی توست پی نویس: بندگی فقط یک ماه نیست این را امروز آموختم عیدتون مبارک
-
چشمهایت بدون سانسور
چهارشنبه 9 مرداد 1392 15:34
1 خدا تورا که می آفرید عاشق بود بعد عاشق سیب شدو انار حتی باران من این را از طعم نگاهت فهمیدم 2 می رقصی لای واژه های عاشقانه کتاب حتی میان فنجان این روزها ته نشین بوسه توست 3 می ترسم از لبهایت از دیابت 4 کپی برابر اصل نیست این قند عسل حتی بامیه ادای لبهایت را در می آورند 5 کندوی لبهایت مکیدن دارد این همه نیش گرد...
-
این خون نماز را باطل نمی کند
سهشنبه 8 مرداد 1392 01:29
هرچه فکر کردم دعایی نیافتم که حالم را دگرگون کند جز: حول حالنا الی احسن حال برایم دعا کنید به شود آنکه باید واما درد نوشت: چند ساعت طاقت خانه نشینی دارید؟ چند روز بی گله و شکایت می توانید در خانه بنشینید؟ بشمارید تا بیست و پنج سال بیست و پنج سال برای شرف بسیت و پنج سال برای رستگاری خون خون خون این خون نماز را باطل نمی...
-
مجنون کراوات نمی زند
پنجشنبه 3 مرداد 1392 12:31
نه پلنگ هستم ونه شاعر اما صخره مرا به خود می خواند صوت جنون وقت افطار چسبیده به بال پرنده ها پرت می شود این گوشه دنج : الله اکبر... نه شاعر هستم و نه پلنگ...مردی زخمی که نه از صخره پریده است و نه....سالهاست این صخره وقت مستی مرا در خود فرو می برد تا بپرد...صخره را می گویم من زانو می زنم در خود و او خیز برمی دارد تا...
-
ماهی ها هم گریه بلد هستن
سهشنبه 1 مرداد 1392 13:53
قزل آلا که می شوی تمنای آب تورا می کشد سمت سرچشمه اما حکایت جریان مخالف است و آب هرچه سنگ ریزه دارد می کوبد بر سرت...حکایت آب ،رفتن است و قزل آلا....هبوط همین است نمی شود ترمه پوشید و انار را سوزن زد بعد بخواهی سرچشمه ی خودت را تکامل دهی قزل آلا شدم برای رسیدن به خودم این همه زخم ناسور نمک اندود تنهاییست ... فرصت به...
-
سنونی بزنه وه بلگفا
شنبه 29 تیر 1392 14:11
امان از تنبلی ، خیلی وقت بود می خواستم اسباب کشی کنم اما از اونا هستم که کنگر می خورن و...حسابی ته نشین شده بودم توی بلاگفا اما از اونجایی که سنونی بزنه وه بلاگفا خلاصه صاحب خونه انگار دلش نبود ریشه بزنم توی بلاگفا ... عدو خواست که زند ریشه ما ...القصه اسباب واثاثیه رو زدیم زیر بغل و الفرار اگه عمری باشه و نفسی...