حلاج ایستاده بود بی سر...عین القضات هم بود با تنی سوخته...شیخ اشراق هم با تنی گرسنه...
خواب و بیدارش را شما تصور کنید من اما با تنی پراز خنجر.گرسنه.سوخته می نالیدم از نامرادی ها
منصور حلاج را گفتم : پس سرت؟ گفت : بردند هرآنچه که می توانستند...راست می گفت برده بودند سر سبزش را که انالحق سرمی داد وملحدش خواند
واما شیخ سهروردی تنش زیر انبوه زنجیر فرتوت شده بود در 38 سالگی...گفتمش دوست اشراق درخشنده تو جهانی ار به شهود خوانده است گفتمش نورالانوار وتنی گرسنه خندید وگفت:
هان تا سر رشته خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
نفسم انگشتان عین القضات را به بادداد خاکستر کمی آن طرف تر روی زخمهایم فرود آمد سوزشش آرام گرفت وخون از چشمم نمی چکیدعین القضات را پرسیدم تورا چه شده است گفت:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته ایم
و آن هم به سه چیز کم بها خواسته ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته ایم
ما آتش و نفت و بوریا خواسته ایم
به جز من سه تن بودیم هرسه از عقل می گفتیم اما شهود ما را به زخم رساند
پرم از هاشور...خطوط پررنگ سوال که مگر نه اینکه آمده ایم نرده های ایوان بندگی را رنگ عشق بزنیم و برویم سرخانه اول پس این همه جنگیدن برای چه؟ چرا هرکس را نمی فهمیم چوب ملحد بودن را به تنش می شکنیم و بعد رنگ دیانت به و تنبیه به خود می دهیم
دنیای مان همین شده است
باید بجنگی خودت را اثبات کنی
باید بجنگی که شاخ ات نزنند
باید بجنگی فریب نخوری
باید بجنگی عضو مافیا نشوی
باید بجنگی آدم بمانی
باید بجنگی کمال همنشین در تو اثر نکند
باید بجنگی
من آدمم نه بز کوهی
من آدمم گفتن اشرف مخلوقات ...اشرف مخلوقات که فقط بلبل زبانی نیست که طوطی و مرغ مینا هم می توانند
حرف بزنند
اشرف مخلوقات فکر نیست که برخی از حیوانات هم بیشتراز فکرشان بهره می برند
اشرف مخلوقات عشق از روی آگاهیست که آدم را جدا می سازد از حیوان بهارمست
بندگی منهای عشق می شود تعصب...
پی نویس:
حق را گرفتم از چنگال کفتار
دیگر زمان زلف پریشان گذشته است
تاریخ مصرف دل انسان گذشته است
در عصر ما فجیع تر از طرح تیر و قلب
عکس گلوله ای است که از نان گذشته است
در چشم من که «حال» ندارم بدون فال
«آینده» نیز از تو چه پنهان «گذشته» است !
باور نمی کنم که جهان جای جام جم
از معبر تفاله ی فنجان گذشته است
دنیا جهنمی ست که در روز سرنوشت
تصویرش از مخیله ی شیطان گذشته است
دنیا جهنمی ست که در روز سرنوشت
تصویرش از مخیله ی شیطان گذشته است
سپاس
کامی کفتار؟
چنان پنبه های رشته شده شان را پنبه کردم که نزدیک بود سکته کند
نامه سرگشاده ,...
سلام عمو امپراطور
تبریک میگم که حق را گرفتید
اشرف مخلوقات عشق از روی آگاهیست...
ببخشید از حرفای خودتون کپی کردم اینجا
چون حرفای خودتون خیلی قشنگ تره
سلام
سپاس ...سخت بود اما گرفتم
مهرتان را نمی شود کپی کرد و نوشت
حقّو گرفتید ...تنها نخوریدش !!
سلام برادرزاده .خسته نباشید
سلام مهربان عمه
این حق مالی نبود... وگرنه تقدیم می کردم
خواب یا بیدارش فرقی نمی کند , آنقدر زیباست این گردهمایی عشق و جنون که به دنیایی می ارزد ...
سلام برادر . امید که همیشه حق در دستانتان باشد و شادی بر لبانتان .
چه نکته برجسته ای....
...گردهمایی عشق و جنون دیدن دارد
سلام خواهر خوبم...سپاس ...سخت بود اما شد
نامه ی عشق و جنون است یا عقل حسابگر
نمی دانمش
اما
نیک می دانم و بارها از عمق جگر حسش کرده ام
آنچه را که اینگونه شوریده اما منظم به خامه تقریر کشیده اید
زلف پریشان هم زیبایی خودش را دارد
اصلا فقط پریشانش زیباست
دست مریزاد
حال
خودت همچون عین القضات
یا همچون شمع عاشق سعدی
ایستاده ای تا بسوزانندت
جسمت را شاید بتوانند
قلبت را نیز
اما روح و اندیشه ات را...حاشا
پس در آتش ، سبز باش و سبز بمان
بردند هرآن چه که می توانستند من اما هنوز دلگرمم به عشق به شوریدگی
نگران عزیزانی هستم که چوب بامن بودن را می خورند
ما همه بز کوهی هستیم یعنی؟!
تو که پنجره باز اتاق دل منی
«یا علی» گفته عشق در آغاز، تا که اینقدر ماندگار شده
هر کسی با ابوتراب نرفت، به هوا رفته و غبار شده
کعبه برخاست احترام کند، لب گشودهست تا سلام کند
او هم از سینه چاکیش پیداست که به عشق نجف دچار شده
کاش میشد که در سکوتی ژرف به تماشا نشینمت اما
چه کنم با لغات مستی که در صف ذهن من قطار شده
عشقِ مالک، امیرِ عماری، طعم شیرینِ درد تماری
آن یکی زیر سایهات سردار، این یکی پیر سر به دار شده
نظرت ذره را ابوذر کرد، عشق را اعتبار قنبر کرد
کوه زر شد دل ابوذرِ تو، قنبرت شاه تاجدار شده
عَمرو! پیکار با حریفان، نه، پهلوان! کشتن ضعیفان، نه
مردن آنهم به دستهای علی ست که برای تو افتخار شده
لرزه بر قامت زمین انداخت، پای تا در رکاب زین انداخت
دشت لرزید، همه فهمیدند، میر بر مرکبش سوار شده
هر کسی سر به عاشقی نسپرد، مرده است و دوباره خواهد مرد
هر کسی عشق در دلش خشکید، قسمتش تیغ آبدار شده
همه را بیقرار کرده علی، با دو تیغش دو کار کرده علی
دشمنش سهم ذوالفقار شده، دوست با ابرویش شکار شده
یا دلم میشود علی آباد، یا خرابات، هر چه بادا باد!
مست، جان را به جام میبازد، عاشقان! نوبت قمار شده
زر بگیرند کاش دستش را آنکه اینقدر خوب سنگم زد
ابروی راستم شکست آری! در عوض شکل ذوالفقار شده
بوی عطر علیست میآید، این جوانمرد کیست میآید؟
شال سبزش به عاشقان فهماند: نو بپوشند، نوبهار شده
قاسم صرافان
سلام بزرگوار
عیدتون مبارک
سلام
شرمنده باتاخیر
روزگارتان خوش
عمه به من ایراد می گیره نبودنم رو , اما نمیدونه وقتی در این خونه بسته ست , من هم حسی برای بودن ندارم !
سلام .
سلام آبجی
روم سیاه
خسته بودم
نامه رسان ، نامه یم ن دیر شد
کودک نوپای فلک پیر شد...
دیر شد... !!
عزیز پست جدید دیر شد !!
دیر شد می دانم اتوبوس رفته است ومن باید تا دبستان دلت پیاده بدوم...باکی نیست می دوم
کم کمک وقت حرفها و دل نوشته های جدید می رسد عزیز
منتظریم
رسید عزیز