-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 اسفند 1396 21:42
بهار دخترک ایستاده روی پل است که ما دست می بریم تا تصوریش را بر آب به چنگ بیاورم. آب می گذرد . بید مشک ها می دانند کدام سرشاخه زودتر بیدار شده است. بیدار شدن گاهی منگی یک ریواس است که پوست می ترکاند که ملسی کوه تکرار شود. نه خانه بتکانیم نه دل...چون قرار است سال دیگر همین جا باشیم...بهار کمی پیر تر ، آب رودخانه اما...
-
کمپرا چیکو
یکشنبه 16 مهر 1396 21:04
تنهایی حالتی مزمن از با خود بودن است که در جمعی نا همگون اتفاق می افتد مثل درخت سیبی که نمی داند ریشه هایش را در جنگل کاج ها کدام سمت ببرد که شکوفه دادنش را بفهمند و تنهایی شکل دیگری از زیستن است که نمی دانی زیستن هست یا نیست فقط سنگینی دقایق را بر پیکره ی در و دیوار می تراشی و بی آن که بدانی برای شکستن این حالت باید...
-
نخ کش حس ها
چهارشنبه 12 مهر 1396 19:32
پاییز است و باد می داند چه طور توی درخت ها بدود که تنهایی ات را کوچه بشنود.ما هر کدام مان تصویری خاصی از پاییز در وجودمان جا خوش کرده است.این که این تصویر از کجا و چه طور سر از دل ما در می آورد بستگی به آدم های اطراف ما دارد.آدم ها می آیند نقش شان را بازی می کنند.نقش شان همان حسی است که از فصول در ذهن و دل مان جای می...
-
خدا ما را از دریا آفرید
سهشنبه 11 مهر 1396 20:39
هروقت گریه می کنیم دریایی از درونمان کم می شود خدا هیچ کجا نگفت من اما هرشب صدای گوش ماهی ها را می شنوم که در درونم جیغ می کشند. ما اقیانوس های پراکنده ای هستیم که نهنگ ها قورتمان داده اند
-
خانه تکانی به رسم انار
دوشنبه 10 مهر 1396 20:49
این روزها افتاده ام به جان کارتن های توی انباری و یادگاری ها و...را سبک و سنگین می کنم که کدام شان وزن خود را از دست داده اند و کدام نه یادگاری ها وزن دارند همانی که وقتی دستت می گیری چند کامیون حس ترکیبی از قطاب یزد و چای لاهیجان را در چشم برهم زدنی توی دلت خالی می کنند بعضی یادگاری ها اما سبک می شوند مثل اسفنجی که...
-
بهار در پیله دویدن
شنبه 15 اسفند 1394 21:59
اسفند به نیمه که می آید خوابم می گیرد دلم می خواهد یه چرت نیم روز بزنم و ببینم عصر سیزده به در است در چرت نیم روز اسفند فایده ای هست که در بیهوده دویدن نیست بیهوده می دویم از این سمت بازار به طبقه چندم پاساژی لوکس و لذتی ساختگی زیر پوستمان می دود که چه دماغهایی بسوزد در برند پیراهن و شلوارم بید مشک بیدار شده است و...
-
خیاطی که یقه را آفرید تنها ترین آدم روی زمین بود
چهارشنبه 16 دی 1394 19:41
هوا که سرد می شود یقه ها می شوند رفیق پچ پچ های ریز که هیچ کس نمی شنود اما یقه که رفیق خودمانی است می چسبد رو لپ هایت و تازه می فهمد سیلی سرد زمستان چقدر بیرحم است. یقه که گردن را می پوشاند یعنی تنهایی روی شانه هایت جا خوش کرده است.وقتی عشق باشد دست ها قفل بند هم می شوند و سرما هرچه بیشتر، راه لذیذ می شود در پس هر...
-
عزیزک ماهوش غزل پونه ام
سهشنبه 8 دی 1394 20:14
خدا که می خواست تورا بیافریند آبش را از انگور برداشت و خاکش، گردی بود که روی کاکل گندم نشسته بودو ورز دانش افتاد دست نسیم همین است که هروقت هوای کوپایه اردوشان به سرم میزنم دستی لای موهایت می کشم و می شود آواز چند بلدرچین که توی تیرماه گندم زار می خوانند را شنید حتی بارها دیده ام سنجاقکی از گوشه چشمانت آب نوشیده...
-
مهربونی این طرف دیواره
پنجشنبه 3 دی 1394 22:07
برف دلش نمی خواست ببارد آسمان اما درد داشت و به خودش می پیچید.برف هی داشت خود خوری می کرد که گندم به خانه برسد اما این کفشها بزرگ تراز پایی بود که سرما می توانست بیاید ناخن هایش را بکشد او دردش بگید اما هنوز سه تا لیف دیگر مانده بود که بفرشد.برف چند تا دانه انداخت روی سرش که برود اما آب مروارید چشمهای گندم که نمی...
-
شعر بلند لبهایت را انار می داند و بس
دوشنبه 30 آذر 1394 19:14
خدا گفت درخت شو .... دلش گرفت : درخت ؟ اما من دوست دارم آدمی باشم که می دود در دشت .دخترکی با دامنی از شاهپرک و عطر انگورهای زاگرس... خدا گفت: دلت را دیده ام که می گویم درخت شو بغضش گرفت نمی دانست جلوی اشکهایش را بگیرد گفت می خواهم عروس شوم و شاخه ای اقاقیا بزنم به موهایم بعد در آغوشش تا دریاچه مست بخرامیم خدا گفت:...
-
کر داوود اسبی سوار...
دوشنبه 23 آذر 1394 22:18
هوا فرق چندانی نکرده است حتی رنگ موهای پدر قبل سکته مغزی اش ؛ من همچنان لج بازم و احساس می کنم آمده ام که توی خرما پزان کمی شربت زرشک بخورم و پرده دوم در انتظار گودو را بازی کنم من هرروز منتظرم بزرگ تر شوم تا موقعیت تغییر همه چیز را پیدا کنم دست پدر را بگیرم و دونفری برویم دالاهو و او فلک ناز خوانی کند برایم حتی بروم...
-
بارانی برای همه
یکشنبه 22 آذر 1394 19:27
ما با طعم و مزه ها و یادهاست که داریم زندگی می کنیم نه خود مایه اصلی...نیاز نیست چشمت را ببندی همین که نسیمی می آید توی موهایت ته نشین می شود یاد عزیزی می افتی و دلت هوایی می شود برای یک نفس عمیق دوباره از جنس نسیم شاید بعضی از آدم ها این کارکرد عجیب حسی را داشته باشند اما انگشت شمارند آنها که هیچ چیز مستقیم تورا یاد...
-
زبان مشترک چای یخ زده
چهارشنبه 15 بهمن 1393 22:41
دلم گرفته است ایوانی نیست تا انگشتی بر پوست کشیده شب بکشم.تنها هم دم من آواز دیلمان است و فنجان چای...دل تنگی زبان مشترک همه ماست یکی دل تنگ خاکی است که ازآن زاده شده ودیگری دلتنگ نگاه محبوبی و خال سیاه کنج لبش... من اما دل تنگم...وهرسازی که می شنوم حتی رنگ چهار مضرابی هم که باشد فرود می آید در دیلمان بغض و دندانی...
-
آدم بودن سخت است...سخت
سهشنبه 30 دی 1393 21:24
دوستی از من پرسید بزرگترین مشکل حال حاضر ایران چیه ؟ مانده بودم مثل همه بگویم اقتصاد دیدم ریشه کرم خورده جای دیگریست حتی پوپولیسم و ساده انگاری مسائل هم نیست یا اینکه بلد نیستیم فکر کنیم- بالای نود درصد فکرهای روزانه ما اندیشیدن محسوب نمی شود بلکه غالبا داریم به ترس های مخفی دلمان فکر می کنیم - خودمانیم مشکل امروز ما...
-
برای پیر شدن فرصت هست
چهارشنبه 24 دی 1393 21:53
همین گوشه کنارهای می ایستی و خودت را می شماری نا آشناست. نه شبیه مادربزگ است که بشود از روی چروک صورتش خاطرات را بمالی بر نان و صبحانه ات کامل شود و نه شبیه درخت پیر سرکوچه که سرفه هایش از این همه آدم به گوش کس نمی رسد تا همین دیروز خودم را یادم بود ده دوازه تا موی سفید کنار گوش اما امروز این همه سفیدی هم رنگ پس زمینه...
-
عصرانه قاب
سهشنبه 22 مهر 1393 13:23
ساعت ده دقیقه به پنج است ...باد می وزد این طولانی ترین غزل معاصراست که در وزن درخت سروده شده است. من گوش تیز کرده ام به شنیدن و شاعر دارد خودش را می سابد به باد تا انبوهی از واژه های عاشقانه بتراوند به طعم عسل و گلاب و بریزد بر اندام کشیده معشوق و مینیاتور قرن هفت زنده بماند در عصر شبکه های پیچ در پیچ گفتگو.... شاعر...
-
سلطانی که تاجش را باد می برد
سهشنبه 18 شهریور 1393 17:47
پاییز است این را عقب کشیدن ساعت رسمی کشور یادم انداخت...پاییز است اما هنوز مانده بشود سلطان فصلهای اخوان عزیز...سلطانی که تاجش را باد می برد ...تاجی به رسم قاصدکهای بازیگوش...قاصدک...قاصدک را با خبر هایش می شناسیم و حرف های مگو قبلا قاصدک حرمت داشت نه مث این روزها که کپه کپه کز می کنند گوشه دنج دیوار و راه پله ها و...
-
نامه ای به صندوق پستی چشمهایت
دوشنبه 17 شهریور 1393 14:22
نامه نوشتن شبیه فرض کردن است فکرمیکنی عزیزدلت روبه رویت نشسته است و دارد چای مینوشد.مزاحمش نمی شوی که مبادا لبش بسوزد در چای لب دوز حرف میزنی تا مبادا فکرش بلغزد میان انبوه غصه ها...حرف میزنی بعد آخر نامه که می شود می بینی قطره اشکی گوشه چشمش خیز برمی دارد برای سونامی غصه و حرفهایت نیمه تمام می ماند. وقسمت بد ماجرا...
-
آگر وجونم
جمعه 31 مرداد 1393 14:57
خودش را به کوچه علی چپ زده بود که نبینمش اما اشکهایش را می شناختم شبیه مادرم بود با سطلی در دست و لبریز اشک و موهای بافته شده دور دست هایش ...اسم اشک که میآید پاهایم سست می شود در رفتن ماندم و نگاهش کردم با لهجه لکی مویه می خواند که تیغ می انداخت برجگر... جگرم بخار شده بود در نگاه سردش...به بهانه ای چند ضربه بر سنگ...
-
مخاطب خاص ماه و گندم
شنبه 14 تیر 1393 12:56
سوار بر بال قاصدک ایستاده است وانگشت می ساید بر ماه...تابستان که می رسد آب می داند کدام لب شاعرانه تر است به نشانه گلوی تیر خورده و شیدایی او که بر بلندای نسیم هر روز روی دعایم می نشیند و باهم عکس یادگاری میگیریم و پس زمینه اش لبخند خداست گفتم خدا یادم آمد که باید اهلی شوم مثل او که مسافر کوچولوی ماه است و گندم و نه...
-
رقص کمانچه ام در بیشه زار
جمعه 9 خرداد 1393 12:13
این روزگار همه چیزش بالعکس است قدیم تر پاک کنها ته مداد بودند استاد عبدالرضا فریدزاده *** چه شد که دلم هوای مهربانی کرده بود ؟ آوازی که در اتاق می پیچید مال دلم نبود یا تمرین دف زدن ماه سلطان در اتاقک تنهایی کوک رخوتم نشد.هرچه بود قهوه اش تلخ پایین نمی رفت. گفتم شکر رو کجا گذاشتی گفت وروجک با نمک قاطی کرده...نخوری...
-
چندان بدون شرح هم نیست
شنبه 27 اردیبهشت 1393 10:41
برای ما بی اقبال ها ٬ چیزی که زندگی رو اشتها آور می کنه اینه که پر از چیزاییه که ما نداریم .زندگی برای این زیباست که بالاتر از حد امکانات ماست... "مهمانسرای دو دنیا (نمایشنامه)/ اریک امانوئل اشمیت /شهلا حائری" پی نوشت مهر: نمایش اندوه پرنده بروزن شقایق که با تشویق دوستان مهر و ترمه خوانش شد رتبه دوم نمایش...
-
نیمکت بی قرار داستان
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 14:41
نه معلم نه سرهنگ که بدانم ترتیب روزهای هفته را من منگنه تقویم پارسالم که روسری ات را نخ کش کرد حالا یک چهارم اگزازپام شبهایم را پر می کندبدون بالش
-
گنجشک کور توهم
جمعه 5 اردیبهشت 1393 00:42
خدا برای گنجشک کورهم لانه می سازد. این ضرب المثل را اتفاقی از وسط حرفای خان عمو کش رفتم.اونقدر برام قشنگ بود که کل گفته هاش رو از یاد بردم و مدام به این جمله فکر می کردم به نظرتون داره از مهربونی خدا حرف میزنه یا از تنبلی ما که اصلا پیش بینی هیچ چیز رو نمی کنیم مثل ضرب المثل آن کس که دندان دهد...و نتیجه اش می شود بحران
-
ملس ترین غزل جهان
یکشنبه 24 فروردین 1393 22:18
تو را که تصویر می کنم دهانم بوی باران می گیرد بوی بنفشه زار تنت یال اسبی است سفید که در چشمانم می دود وبهار ادای لبت را در می آورد به شکل شکوفه بهار هرچه داشته باشد به پای یک شکوفه لبخند تو نمی رسد که مانا ترین هدیه خداوند بودی در روز تولدم. از دیروز می ترسیدم که چطور برایت باید بنویسم اما خودش بی هیچ تلاشی ساز شد...
-
مادر جاری عسل
شنبه 23 فروردین 1393 23:01
ام البنین مهربان همه دقایق نیاز و رازم برای شما می نویسم که حقت را ادا نکردیم .نه برای پرورش عباس.ع. که برای ادبت باید که جهانی را شور می فکندیم. ما تورا در سایه عباست شناخته ایم اما ادبت در اذن خواندن از حسنین هنگام ورود به خانه مولای مهر و باران علی .ع. برای تمام فرمول های هایدگر و فروید بس بود تا ارشمیدوس وار در...
-
اندوه پرنده بر وزن شقایق
شنبه 16 فروردین 1393 22:06
هرکس در حد توانش برای بانوی ترمه و آب بی بی فاطمه زهرا.س. شوریدگی را ضجه می زند و افسوس که من فقط قلم و کاغذ دارم و روزشهادتش نمایشی یک نفس هم ریز باران بی وقفه پشت پنجره نوشتم اگر وقت و حوصله داشتید بخوانید و ... «عمارتی در دربار شاه همه چیز قرینه است با پنجره های مشبک بزرگ و قالیچه های دست بافت» قدرت: مخلص کلوم ،امر...
-
خدا باغبان منست
پنجشنبه 29 اسفند 1392 13:19
بهار است و یک فصل آشنا برای آشتی با بهار نارنج ها...بهار است و یک هوا برای قدم زدن در کوچه باغ ها...بهار است و کشف ترمه در تولد یک پروانه گیج کنج درخت توت... بهار است ... سالی که گذشت ، گذشت ...خیال می کردم زمستانش طولانیست هر سمت سنگ بود ونامردی و نامرادی اما خدا می خواست علف های هرز را بکشد و کشت ومن حالا تهی شده ام...
-
چون مستم پس هستم
یکشنبه 18 اسفند 1392 21:57
امروز یک پروانه دیدم ذوق زده دستهایم باز شد برای ستایش که رفت این رخوت بلند سرما و رو سیاهی اش ماند برای ذغال...پرده باید که شسته شوند از این همه اخم....زبانها که دروازه اند می ماند دل که باید صافی شود... پروانه سفید بود و من هنوز مستم...واین یعنی من هنوز هستم
-
پاس حرمت آزادگی بدار
شنبه 3 اسفند 1392 00:09
دیگر به وعده های تو ما را امید نیست این نسخه برای من اصلا مفید نیست هستی دیگر از اهالی امروز پس چرا در بین حرف های تو حرف جدید نیست پیداست این سفینه به ساحل نمی رسد مارا اگر نهنگ ببلعد بیعید نیست با این که سیل در همه جا رخنه کرده است تحلیل می کنید که باران شدید نیست ای شیخ پاس حرمت آزادگی بدار این گفته از حسین.ع. بود...