متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

ترنج اذان به وقت باران


به هبوط که دست می کشم خاک کویر بلند می شود چرخی در اتاق می زند و می نشیند روی قاب عکس...روی دیوان باز حافظ و روی موهای جو گندمی ام....

تقصیر را گردن جو بیندازم یا گندم؟ موهای سفید سرک کشیده اند که هی رفت....عمر نه آب و جوی بود نه آنقدر سنگین اما رفت آرام و صدای پاشنه ی کفشش روی موزاییک های پارک خش خش برگها را در پی داشت ومن پیرهن چهارخانه ام را به باد دادم

هبوط هرچه بود خوبی اش به باران بود وغزل....

مادر هروقت جانمازش را زیر پنجره پهن میکرد من شیفته بازی نور بودم ترمه....برق می زد بته جقه هایش ومن دلم می رفت به مسجد شیخ لطف الله...چرخی میزد و می رفت توی بازار مسگرها از آنجا فقط صدا به سوغات  می اورد که انعکاسش سردری بود که چند گنجشک دانه می خواستند

گنجشکها عاشق بارانند حتی بیشتراز آدمها...باران که می بارد چترها بهانه خوبی اند برای فرار از گل شدن اما گنجشکها کز می کنند روی شاخ و برگها و بته جقه ای می شوند کنج ترمه بارن بعد خدا به نماز می ایستد: فتبارک.....

ترمه غزلگیسوی باران پهن می شود باعطری از زالزالک و پونه وحشی...بید خستگی درخت را می تکاند برآب...شقایق داغش را می سپارد به آبی که در دوردست گل می شود

درخت گریه می کند هر قطره اش خش خشی می شود زیر پای گیسو کمندهای آرامش...حسن یوسف را می افتد به عیادت یاس و شمعدانی و رنجهایشان را می تکاند بر آب

باران سرانگشت فرشتگان نیست باران طعم اذان عاشقیست

کسی زنگ می زند.بی بی نیست که این روزها بی بی روی تخت آلزایمرش را جمع می کند کنج چشم و می شود اشک...کسی زنگ میزند در که می گشایم قاصدکیست خیس خورده...شربت سینه نمی خواهد همین که پیغامش را می دهد سرحال می شود با بوسه شالی می بافم و می گویم این روزها حال بلوط خوش نیست می گرید و میرود اشکش در کف دستم با باران در می آمیزد بزرگ می شود بته جقه می شود و می پاشم بر گیسوان دخترک هشت خانه و لچکش رها می شود در باران...باران سجده خداوند می شود و گنجشک تکبیر می گوید

من پای برهنه می دوم در باران تا خدا را سلام گفته باشم


باران می بارد .... خدا منتظر سلام ماست تانمازمان به جماعت اقتدا شود


باران نوشت:

مهربانی آیه های بی تکرار خداست و این سیاهه تفسیریست از مهربانی خواهر خوبم سهبای مهربان

نظرات 16 + ارسال نظر
سهبا شنبه 2 آذر 1392 ساعت 22:38

تقصیر گندم است یا سیب, هبوط که شکل گرفت, باران مهر خدا هم بر خاک کویر و درختان تشنه بارید تا حال بلوط خوش شود در مهرباران خداوند عاشقی ...
باران مهر خدا بر چهره آدم, اشک شد از فراق و عشق را در قلب او نشاند و حوا را بر مدار دلتنگی هایش قرار داد ...
باران مهر خدا, اذان عاشقی ست بر نماز همیشه هستی ...
از نماز جماعت همیشه برقرار, جا نمانیم ...

سلام مهربان . شرمسار خوبی های همیشه تان... یاوه گویی هایم را ببخشایید.

سلام مهربان بارانی

لال می خوانم که هرچه نتوانستم بگویم را گفتید

سهبا شنبه 2 آذر 1392 ساعت 22:44

و باز هم مدار مشترک و داستان قاصدک و ...
قاصدکهایی نشسته در مسیر نگاه و گندمی نشان هبوط هماره یادآور مهر امپراطور بهار است که در سایه سار زندگی ام همیشه جلوه گری می کند ...

بر مدار ماه که ایستاده باشی....

قصه قاصدک ادمه گندمیست که در تشنگی تکثیر می شود

جنون...

سهبا شنبه 2 آذر 1392 ساعت 22:52

گندمی که در تشنگی تکثیر می شود، یادآور آفتاب است و گلهای آفتابگردان ...
چه زیباست با داس ماه, شخم زدن خاطره ها !

وقتی میگم ناک اوت....نگین نه

امان از خاطره ها

سهبا شنبه 2 آذر 1392 ساعت 23:07

چو پیشهٔ تو شیوه و ناز است چه تدبیر
چون مایهٔ من درد و نیاز است چه تدبیر
آن در که به روی همه باز است نگارا
چون بر من بیچار فراز است چه تدبیر
گفتی که اگر راست روی راه بدانی
این راه چو پر شیب و فراز است چه تدبیر
گفتی که اگر صبر کنی کام بیابی
لعاب فلک شعبده‌باز است چه تدبیر
گویی نه درست است نماز از سر غفلت
چون عشق توام پیش‌نماز است چه تدبیر
گفتم که کنم قصهٔ سودای تو کوتاه
چون قصهٔ عشق تو دراز است چه تدبیر
گفتم که کنم توبه ز عشق تو ولیکن
عشق تو حقیقت نه مجاز است چه تدبیر
گفتم ندهم دل به تو چون روی تو بینم
چون غمزهٔ تو عربده‌ساز است چه تدبیر
بیچاره دلم صعوهٔ خرد است چه چاره
در صید دلم عشق تو باز است چه تدبیر
بر مجمر سودای تو همچون شکر و عود
عطار چو در سوز و گذار است چه تدبیر

ویی نه درست است نماز از سر غفلت
چون عشق توام پیش‌نماز است چه تدبیر

به موقع آتش زد

سهبا شنبه 2 آذر 1392 ساعت 23:11

بازار مسگرها و جنون مولانا :
عشقا تو را قاضی برم کاشکستیم همچون صنم
از من نخواهد کس گوا که شاهدم نی ضامنم
مقضی تویی قاضی تویی مستقبل و ماضی تویی
خشمین تویی راضی تویی تا چون نمایی دم به دم
ای عشق زیبای منی هم من توام هم تو منی
هم سیلی و هم خرمنی هم شادیی هم درد و غم
آن‌ها تویی وین‌ها تویی وزین و آن تنها تویی
وان دشت باپهنا تویی وان کوه و صحرای کرم
شیرینی خویشان تویی سرمستی ایشان تویی
دریای درافشان تویی کان‌های پرزر و درم
عشق سخن کوشی تویی سودای خاموشی تویی
ادراک و بی‌هوشی تویی کفر و هدی عدل و ستم
ای خسرو شاهنشهان ای تختگاهت عقل و جان
ای بی‌نشان با صد نشان ای مخزنت بحر عدم
پیش تو خوبان و بتان چون پیش سوزن لعبتان
زشتش کنی نغزش کنی بردری از مرگ و سقم
هر نقش با نقشی دگر چون شیر بودی و شکر
گر واقفندی نقش‌ها که آمدند از یک قلم
آن کس که آمد سوی تو تا جان دهد در کوی تو
رشک تو گوید که برو لطف تو خواند که نعم
لطف تو سابق می شود جذاب عاشق می شود
بر قهر سابق می شود چون روشنایی بر ظلم
هر زنده‌ای را می کشد وهم خیالی سو به سو
کرده خیالی را کفت لشکرکش و صاحب علم
دیگر خیالی آوری ز اول رباید سروری
آن را اسیر این کنی ای مالک الملک و حشم
هر دم خیالی نو رسد از سوی جان اندر جسد
چون کودکان قلعه بزم گوید ز قسام القسم
خامش کنم بندم دهان تا برنشورد این جهان
چون می نگنجی در بیان دیگر نگویم بیش و کم

آن کس که آمد سوی تو تا جان دهد در کوی تو

ای وای...ای وای....


ن را اسیر این کنی ای مالک الملک و حشم
هر دم خیالی نو رسد از سوی جان اندر جسد

طهورا یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 07:28

من این مهربانی را دوست دارم ....
چقدر دلم برای این نوع نوشته هایتان تنگ شده بود ...دستمریزاد ...
نشسته بر دل خواهر ...سهبای بارانی ...اصلا همپای باران ...آفریده شده ....
سلام ترمه نویس بهارانه.

سلام عمه خوبی ها
بارن که باشد پای آبجی سهبا باز می شود به رویای ترمه وقاصدک...وشما که نسبت خانوادگی دارید با باران

سپاس

سمیرا یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 11:04 http://nahavand.persianblog.ir

باران اشک خداست خدا این روزها خیلی دلتنگ است...شاید هم عاشق شده است.عاشق دخترکی که هر روز صدایش میکند تا پسرک مریض همسایه شفا بگیرد...خدایا می شود در یکی از این قطره های باران خودت به زمین بیایی؟ می شود؟

باران اشک خداست....
عاشق دخترکی...
می شود به زمین بیایی...

چهار سطر و این همه تکانه؟ مبهوت این قلمم

سهبا یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:10

گفتم مَلِکا ترا کجا جویم من
وز خلعت تو وصف کجا گویم من
گفتا که مرا مجو بعرش و ببهشت
نزد دل خود که نزد دل پویم من
( عین القضات همدانی )

سلام برادر.

دست ودلم میلرزد مقابل عین القضات...

سلام آبجی

ژیکان دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 00:54

گاهی با خود می اندیشم هبوط باران دردناک تر ار هبوط آدمی بروی زمین بود
آدم اگر بروی زمین می آمد رسالتی داشت به بلندای تاریخ
هدفش معین بود و راهش هموار
اما باران که هبوط میکند و در هر هبوط هزارباره اش هزار بار زنده میشود و می میرد
هر بار رسالتی بر دوش میکشد بس عظیم و دشوار
که تنها گنجشکان درک میکنند این رسالت را
سلام
زیبایی قلمتان با هیچ واژه ای ستودنی نیست
سکوت جایز است
دست مریزاد

نگاه زیبایی است می شود تفکر کرد...باران رنگ بهشت است می بارد که یادمان بیفتد اسنان نسیان دارد

سلام
سپاس از مهرتان...

سرزمین آفتاب دوشنبه 4 آذر 1392 ساعت 08:51 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

سلام
چشم دلتان بارانی
اما بارانی از جنس شوق وصل به دوست

وصلی بلا شرط و بلافصل

ترنجی اگر به افق باران دیدید سلام مرا از عمق کویرهای بیرونی و درونی به او برسانید

سلام مرد بارانی
شما که امضایتان پای باران است چه نیاز به ترنج...لچک چشمهایم خط خودکار دلت است

سهبا چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 18:17

سلام . آمدم حاضری بزنم در سرای برادر و مهربانی بچینم و بروم !
این من , این هم سبد من ...

سلام
مهربانی تان کی غایب بوده است از یاد مان
پاییز است وقت تماشای برکه...

سپاس

سهبا پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 22:59

پس غیبتتان به دلیل تماشای برکه بوده ؟ اما ماه نیست و تصویر مهتاب لرزان هم ! هرچند شک ندارم برادر در برکه نه تصویر که خود ماه را دیده اند ... درست می گویم ؟

ماه از کاکل جنگل می روید وگرنه طعم بد قرص نمی گذارد پنجره را درست ببینم...
ماه نیمه ابری ...و سکوت ویاد شاهنامه خوانی پدر خود برکیست مهتابی

ترانه جمعه 8 آذر 1392 ساعت 00:52

دلم کمی خدا می خواهد...

کمی سکوت...

کمی آخرت...

دلم دل بریدن می خواهد...

کمی اشک ...

کمی بهت...

کمی آغوش آسمانی...

دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و یک خدا!!

تا کمی با هم قدم بزنیم ..

فقط همین!!!

دلم کمی خدا می خواهد...

فقط همین...
دست مریزاد

ری حانه جمعه 8 آذر 1392 ساعت 13:46

بگذار تا آخر بریزد ـ آبرو ـ چیست؟
حرف حساب این دو پاهای دورو چیست؟

آنچه تو میخواهی نخواهم بود، اینم؛
دنیای «بوف کور»ی ام دنیای پوچی است

از آن که هرگز نیستم یک عمر گفتی
پس این « من » آیینه های روبرو چیست؟

اصلاً برایت یک مثال ساده دارم
آن اسم معروف کتاب «شاملو» چیست؟

« ققنوس در باران » چرا باران، نه آتش ...؟
پیش خودت تحلیل کن منظور او چیست؟

یعنی نبود آتش که ققنوسی بزاید
امروز من اینطوری ام این عین پوچی است

حالا تو و اینگونه ماندن یا نماندن
حالا ببین تحلیل ات از این گفتگو چیست؟

عصیان حوا در وجودش بود، اما
وقتی من آدم نیستم تقصیر او چیست؟
شعر از: مهدی فرجی

عصیان حوا در وجودش بود، اما
وقتی من آدم نیستم تقصیر او چیست؟

مثل همیشه....دست مریزاد انتخاب نابی بود

طهورا جمعه 8 آذر 1392 ساعت 13:47

دلم که برای بارن تنگ می شود ...اینجا حاضر می شوم.
اینجا در این بهار هنوز باران می آید...
سلام برادرزاده.

باران از جهت شمال شرقی نمازتان می بارد ومن هبوط نشین سجاده ده ام

سلام مهربان عمه

زهرا شنبه 9 آذر 1392 ساعت 11:28

سلام عمو امپراطور
نوشته هاتون اینقدر قشنگه که اصلا نمیدونم چی بگم فقط میخونم

سلام

منم نمیدونم چی بگم در پاسخ

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد