متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

دروتی قصه نیست

تصویر، IMAGE، شاخه، گل، قلم، دوات


ماراتن است همه میدویم یکی خرگوش معروف قصه است و یکی لاک پشت پیروز اما این میان آواز گنجشک و سایه درخت دویدن را آسان می کند

ماراتن است همه می دویم مثل قصه جادوگر شهر اُز ....شیر ، آدم آهنی ، مترسک با دخترک قصه« دروتی» دنبال شجاعت، قلب، عقل وخانه هستند

ماراتن است همه می دویم بعد صدای عصایی تق تق کنان از کنارت می گذرد بعد میدانی خط پایان را اشتباه آمده ای

ماراتن است همه می دویم...


من نه خرگوش قصه بودم نه لاک پشت

من نه شیر بودم ونه مترسک

من اما شیر مترسک آدمک آهنی وخرگوش ولاک پشت در روحم می دویدند بی جهت...

من خودم بودم اما می دویدم...نه اینکه بگویی هوا سر است باید دوید تا گرم شد نه...حتی به خط پایان همه فکر نمی کنم...من می دویدم تا مهربانی دروتی را در کام جادوگر این دقایق بریزم

دروتی نه قصه بود نه تخیل او به من  شجاعت نوشتن را  آموخت حتی قلب پارچه ای دوخت روی تن مندرسم که بیاموزم باید دوست بدارم او عقل به من بخشید که بدانم باید درد کشید نه درد چشید...

دروتی قصه نبود همین حوالیست...کافیست لبخند بزنید اولین بانویی که پاسخ گفت بدانید خود اوست سمیرا بانوی مهربان


هویت یعنی احساس غرور و پشت گرمی ...بخشی از هویت معنوی شهرم قلم و سخاوت سمیرا بانوست که بزرگ است و از اهالی امروز

او دروتی روزهای لالایی من بود و دانستم باید بلند شوم و بدوم حتی با این همه لاک سنگین درد و نامرادی ها...


دروتی ناب انسانیت...سمیرای قیاسی مهربان

تولدت بهانه ایست برای پاس داشت روح زنده انسانیت

روزت مبارک

نظرات 7 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 13:07

تولدشون مبارک

چه عکس زیبایی ...

من که خیلی وقتا فکر می کنم که اون جادوگر شهر اُز اصلا در درون خود من نشسته

مبارک

دقیقا اون جادوگر توی وجود افراده...اهریمن بیرونی نیس

سمیرا ناونی دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 13:17

باز هم لقه سامو کدی برار!! خو نمویی مه نمینم مثه تو لفظ قلم چنه دم دسه پام میا رکه وا ای کلمات؟ نمویی مه او مام ا خجالت وره ای همه مهروونی؟؟ نمویی مه مفتم گیروه مینه ای غروت اوصو کی بیا جمعم کنه؟؟


ایسه نویی هو مین کامنت بعدی تا جایی که مخوره لقه سامو کردی عزیز خووار
کی نمینه خو بنویسه؟
والا مه روده بر بیم وا اسم سمیرا ناونی....

سمیرا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 13:24

در شهر ما جایی همین نزدیکی ها دو چکاوک عاشق را می شناسم که نگاهشان زندگی می بخشد و صدایشان امید می آفریند..کنار هم بودنشان چنان دلچسب است که اگر یکی بی دیگری باشد وصله ناجوری است انگار آدمی با یک چشم از خانه خارج شود...همیشه عشقشان را تحسین کرده ام و به مهرشان غبطه خورده ام...این دو چکاوک مدتها کنارم بودند و از کنارشان عبور کردم بی هیچ کلامی..اینک که به یمن این دنیای مجازی ازدوستان خوب منند نمی دانم چگونه سپاس گویم مهربان خدا را که بلاخره سرصحبت باز شد و من از مصاحبت دریا دلان شکرشکن شهرم بی نصیب نماندم...مانا که روحش دریاست و دلش قناری عاشقی که نور و گرما می دمد به زندگی ...و امپراطوری که حکمرانی می کند بر دریاچه قوهای زیبا....قلم شما همیشه زیبا بود و من فقط لذت می بردم..برخلاف بسیاری نوشته ها که می آمد و میخواندم هرگز دستم به ویراستاری و حذف و اضافه نمی رفت بس که همه چیز تمام بود....طنازی و صراحت لهجه تان خوش ترین یادگار ایام کوتاه همکاری مطبوعاتی مان بود که متاسفانه دیر نپایید....اما هنوز و همیشه هرجا نام و یادی از شما باشد یکپارچه شوق می شوم برای دیدن و خواندن و شنیدن....
شرمسار شدم از مهربانی تان....روحتان چون همیشه پاک و زلال و بلند باد..عشقتان برمدار

ناک اوت...

در شهرمن خانواده ای هست خون گرم و زبانزد درماندگان....خانواده ای که بونشان یعنی شهر قابل سکونت است...

ببخشید نوجوی نوشتن هستم ونتوانستم مشق را درست بنویسم

شاد زی

طهورا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 14:21

سلام
تولد سمیرا بانوی قصه زندگی پر برکت باد .
ما رو بردید تا اون زمان ها ...
من این لهجه ناونی رو خیلی دوست دارم .

سلام مهربان
سخاوتش پر برکت باد

ممنون

سهبا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 21:06

قصه ها همه از روی داستان زندگی ما نوشته می شوند که خالق آنها خود انسانی است در میان ما , که درد می کشد و دردش را در لابه لای کلماتش می سراید ...
و گاه شادی دل, می شود زیبایی قصه ای که بر دل می نشیند و روح تو را هم با خود می برد به گذر روزهایی که بر او گذشته است ...
قصه ها اگر از غصه ها نگویند, بی هویتند ...
موافقم با عبارتتان " دروتی ناب انسانیت , سمیرای مهربان"
تولد سمیرایم مبارک .
ممنون بودنتان سراینده قصه های زیبای زندگی . ممنون برادرم .

این واژگان محسورکننده است وشما که از یک فنجان اکسیژن می نوشید بهتر می داننید انسانیت چه طعمی دارد

سپاس مهربان

سهبا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 22:37

راستی انسانیت چه طعمی دارد برادر ؟

مهربانی و صداقت

سهبا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 22:40

شما می دانید رنج ها چه رنگی دارند ؟

همه می گویند رنج زرد است من اما رنج را خاکستری می بینم...رنج سوخت خاکستراست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد