متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم
متروک ترین امپراطوری بهار

متروک ترین امپراطوری بهار

زندگی مرگ تدریجی رویاهاست می نویسم تا باشم

مادر جاری عسل


ام البنین 

مهربان همه دقایق نیاز و رازم  برای شما می نویسم که حقت را ادا نکردیم .نه برای پرورش عباس.ع. که برای ادبت باید که جهانی را شور می فکندیم. ما تورا در سایه عباست شناخته ایم اما ادبت در اذن خواندن از حسنین هنگام ورود به خانه مولای مهر و باران علی .ع. برای تمام فرمول های هایدگر و فروید بس بود تا ارشمیدوس وار در کوی برزن بدوند که یافتم...یافتم آن چه تربیت انسانی می خوانیم و ما پسوند اسلامی چسباندیم و این یعنی از سر تنبلی نیازی به کنکاش نیست

ام البنین مهربان

هرچند افتخار بزرگیست داشتن عباس .ع. اما لالایی ات چه داشت که چنین شیدایش کردی برای فهمیدن و شعور...چرا لالایی سرزمین من این قدر بی محتواست ... وفقط در سایز رشد می کنیم و به فکر خراب کردن یکدیگر هستیم

ام البنین

هیچ حرفی از خودم ندارم که بازگو کنم که مَثل نامه نانموده وخوانده شده هستی...دلم برایت شفاف است و متمایل  سمت شما ...مثل مادرم..آه مادرم شما را بسیار دوست می داشت می دانید که...دلم برای همه یا ام البنین گفتن هایش تنگ شده است سلام مرا به او برسانید


وصد البته به عباست.ع.

اندوه پرنده بر وزن شقایق

هرکس در حد توانش برای بانوی ترمه و آب بی بی فاطمه زهرا.س. شوریدگی را ضجه می زند و افسوس که من فقط قلم و کاغذ دارم و روزشهادتش نمایشی یک نفس هم ریز باران بی وقفه پشت پنجره نوشتم اگر وقت و حوصله داشتید بخوانید و ...

ty.jpg

«عمارتی در دربار شاه همه چیز قرینه است با پنجره های مشبک بزرگ و قالیچه های دست بافت»

قدرت: مخلص کلوم ،امر قبله عالم رد خور ندارد و روضه من بعد قدغن است

خاتون: لجاجت با دین خدا ؟  « پهنای دستش را می گزد»

قدرت: جیره ومواجب مان لجاجت نمی شناسد...در ضمن این قسم اوراد و جلسات بوی مخالفت با قبله عالم می دهد

خاتون:زبانم لال  عیب از روضه حضرت زهرا که نیست است بفرمایید حضرات سیاسیون گره کراواتشان را کمی شل کنند که را آروغ فرنگی شان باز شود

قدرت: هیس ضعیفه که مباد لاپرت دهند و...« خاتون حرفش را قطع می کند»

خاتون: ما نذر کرده ایم شازده و نمی شود که اره واوره اعتنا کرد

قدرت:نذر؟ فرمان قبله عالم که الدورم بولدورم نمی شناسد ، می شناسد؟

خاتون: نه ریش وقیچی که سهل است استخوان لای زخم شده اند

قدرت: بالاغیرتا" ما رو با شاخ گاو در نینداز که این بادمجان دور قاب چین پی بامبول می گردند که طشت رسوایی مان ول کنند وسط ایوان

خاتون:نمی شود که به بلوف قید روضه دهه فاطمیه را زد

قدرت: زور تیپا و اردنگی که باشد می فهمید با اُرسی نمی شود رفت به جنگ توپ وتشر قبله همایونی

خاتون: این مردم نافشان را با روضه  دهه فاطمیه و عاشورا بریده اند حالا یهو اشکنه خورها اخم وتخم راه انداخته اند به جنگ با روضه و دعا؟

قدرت:اُقر بخیر«مسخره می کند»...نمی شود ...نمی شود...انگولک کردن شیر در کت وکول رعیت نیست

خاتون: روضه  حضرت زهراست اشکی ریخته می شود برای آتش جهنم

قدرت: گناه نکنید که نیاز به خاموش کردن آتش نباشد

خاتون:به خرجتان که نمی رود نذر کرده ایم و احترام امام زاده به متولیش است

قدرت: همان که گفتم در این عمارت من بعد حرف روضه ودهه فاطمیه غدغن است

خاتون: توپ وتشر برای چه نازنین فاطمه در اندرونی به خواب است

قدرت:نق نوق این بچه که دالام دیمبول نمی خواهد به این هیرو ویری

خاتون: روضه حضرت زهرا حرمت داره شازده

قدرت: خب پاپی نشین ...انگولک کردن قبله عالم اوقات تلخی داره و توی هلوف دونی رُس می کشن

خاتون: کجای گریه براهل بیت به تیریج قبای قبله عالم برمی خوره

قدرت: یک و به دو کردن نداره یه چارچوق سالم بدنی داریم اونم خرکش کن زیر شلاق

خاتون: من نذر کردم

قدرت: کاش پسر بود اما علیل

 

ادامه مطلب ...

خدا باغبان منست


SAM4061T8kA5.jpg


بهار است و یک فصل آشنا برای آشتی با بهار نارنج ها...بهار است و یک هوا برای قدم زدن در کوچه باغ ها...بهار است و کشف ترمه در تولد یک پروانه گیج کنج درخت توت...

بهار است ...

سالی که گذشت ، گذشت ...خیال می کردم زمستانش طولانیست هر سمت سنگ بود ونامردی و نامرادی اما خدا می خواست علف های هرز را بکشد و کشت ومن حالا تهی شده ام از حضور علف های هرز در حیاط خلوت بابونه هایم ...

خدا باغبان منست و باید رنج کشیدن علف ها از تنم را تحمل می کردم تا بتوانم از کشف لذیذ شقایق لذت ببرم..من پرم از هوای مهربانی...آنقدر لبریزم که می خواهم تا آخر این فصل بدوم تا آهو زاده شود از چشمهایم...

بهار نارنج هایتان بی رنج باد و پراز شکوفه ناب گیلاس...من مستم در رنگ ناب کاشی های فیروزه ای همین حوالی

بهارتان آغشته به گز بلداجی اصفهان و قطاب یزد و سوهان قم و بادام سوخته کردستان و فالوده شیراز و نقل نهاوند و فلافل اهواز و انگشت پیچ همدان و پشمک تبریز و کلوچه لاهیجان و نان برنجی کرمانشاه و قوتو کرمان و شیره انگور ملایر و نان روغنی بروجرد و زعفران خراسان ورطب جنوب و...

سالتان آنی شود که از خدا می خواهید

چون مستم پس هستم


امروز یک پروانه دیدم ذوق زده دستهایم باز شد برای ستایش که رفت این رخوت بلند سرما و رو سیاهی اش ماند برای ذغال...پرده باید که شسته شوند از این همه اخم....زبانها که دروازه اند می ماند دل که باید صافی شود...

پروانه سفید بود و من هنوز مستم...واین یعنی من هنوز هستم 


پاس حرمت آزادگی بدار


دیگر به وعده های تو ما را امید نیست

این نسخه برای من اصلا مفید نیست



هستی دیگر از اهالی امروز پس چرا

در بین حرف های تو حرف جدید نیست


پیداست این سفینه به ساحل نمی رسد

مارا اگر نهنگ ببلعد بیعید نیست


با این که سیل در همه جا رخنه کرده است

تحلیل می کنید که باران شدید نیست


ای شیخ پاس حرمت آزادگی بدار

این گفته از حسین.ع. بود از یزید نیست


تاریخ گفته است که در پیش گاه من

هرکس رود به جنگ قلم رو سفید نیست


وقتی تن به حرف حسابی نمی دهید

جایی برای صحبت گفت و شنید نیست